به امید ظهو مولا و سرورمان حضرت حجت ابن الحسن ( عجل الله فرجه الشریف )

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
شهید محمود رضا بیضائی 0 204 bonakdar

جلسات مهدویت آیت الله قرهی(حفظه الله)- جلسه اول

 

در مقدّمه باید گفت که شناخت وجود مقدّس امام، در حقیقت پرداختن به اصول دین است. شناخت مهدویت حتّی از صلاه برتر است؛ چون صلاه، فرع و امامت و رسالت، اصل است.

 


 

فصل اول

 

 

 

مهدویت اصل یا فرع ؟

در مقدّمه باید گفت که شناخت وجود مقدّس امام، در حقیقت پرداختن به اصول دین است. شناخت مهدویت حتّی از صلاه برتر است؛ چون صلاه، فرع و امامت و رسالت، اصل است.

شناخت پروردگار عالم، اصل است و اصل­شناسی أولی بر فرع­شناسی است. فروعات، تکالیفی بر عهده انسان است که باید انجام دهد. اگر تکلیفی بدون شناخت انجام شود، در صورتی مورد قبول واقع می­گردد که فضل پروردگار ­عالم شامل حال انسان شود و إلّا اثری نخواهد داشت.

اصل و پایه

در ابتدای بحث به معنای لغت اصل می­پردازیم. هر کلمه­ یک معنای لغوی و یک معنای اصطلاحی دارد، گاهی معنای لغوی کلمه با معنای اصطلاحی آن هم­معناست و گاهی مختلف­­المعناست؛ یعنی از معنای اصلی خودش دور شده است.

به طور مثال صلاه در لغت به معنای دعا است امّا در اصطلاح فقهی، اعمال و ارکانی است که بشر برای عبادت پروردگار ­عالم انجام می­دهد. لذا معنای اصطلاحی و معنای لغوی آن متفاوت است.

در بحث لغت بیان می­کنند: «الاَصلُ ما یُبنی عَلَیهِ شَیءٌ غَیرُهُ» اصل آن چیزی است که شیئی غیر از خودش بر آن بنا شود.

اصل در اصطلاح به معنی قاعده است؛ یعنی پایه­ای که چیزی غیر از خودش بر آن قرار گرفته باشد که این معنا با معنای لغوی اصل مطابقت دارد.

برگشت به اصول دین

پیامبر عظیم­الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بیان فرمودند: «بُنِىَ الإسلامُ علی خَمْسةِ أصول»، اسلام بر پنج اصل بنا شده است.

ما در تقسیم­بندی مطالب دینی، یک مبحث اصول دین و یک مبحث فروع دین داریم. اصول دین آن مطالبی است که انسان نمی­تواند در مورد آن­ها تقلید کند، بلکه لازمه کار تحقیق است.

فرض بگیریم کسی توحید، رسالت و امامت را پذیرفته است - اصول باید تا نهایت پیش رود - امّا سؤال کند شما وجود مقدّس مولا، سیّد، صاحب و سالارمان، امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را از کجا بیان می­کنید؟

ما باید بدانیم شناخت حضرت جزء اصول است، نه فروع - که به فضل الهی در آینده دلایل آن را با مبانی بیان می­کنیم - لذا شناخت مهدویت؛ یعنی برگشت به شناخت اصول دین و بررسی کردن اصل.

همان­طور که بیان شد، اصل به معنای پایه­ای است که شیئی غیر از خودش بر روی آن قرار گیرد. تمام احکام ظاهری دین یعنی فروعات، براساس قاعده­ای به نام قاعده امامت و ولایت هستند - البته با آن پیش فرضی که می­دانید و آن این که قاعده توحید­شناسی و نبوّت هم وجود دارند. اشتباه نشود، این ­که الآن فقط اشاره به قاعده امامت می­کنیم، برای این است که بحث مهدویت است و إلّا آن دو قاعده دیگر هم هستند. مثل این است ­که شما نمی­توانید بنایی را قرار دهید که یک پایه داشته باشد، یک بنا باید چهار ستون داشته باشد تا به عنوان ساختمان محسوب شود و به پایه­ها و فنداسیون محکمی نیاز دارد - لذا شناخت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) پرداختن به اصل است و این نکته بسیار مهمّی است.

اصل و دلیل

یکی دیگر از معانی اصل که مرتبط با بحث ما می­باشد، دلیل است. اگر دلیلی در دستتان نباشد، طبعاً نمی­توانید بیان کنید فروعاتی را که انجام می­دهید، براساس چه دلیل و قیاسی است. لذا اصل به معنای دلیل است که از چیزی کاشف شود و راهنمای به آن مطلب باشد.

مثل این ­که شما برای اثبات حکم در مبانی فقهی، اصل را کتاب الله و سنّت قرار می­دهید. در این­جا هم همین­طور است، اهمیّت بحث مهدویت این است که اگر این اصل و اصولی که باید می­دانستیم مانند توحید و نبوّت و ... نباشند، فروع معنایی ندارند!

لذا بدون شناخت اصول، اثبات حکم برای انسان معنا و مفهومی ندارد و می­توان گفت: امامت، تئوری عملی برای حکم است، حکمی که انسان می­خواهد عبادت پروردگار­عالم را انجام دهد.

به این نکات خوب دقّت کنید، به فضل الهی در ادامه بحث، بیشتر معلوم و مشهود خواهد شد.

اصل و حقیقت

معنای دیگر اصل، حقیقت است. ما یک حقیقت داریم و یک مجاز. وقتی امام شناسی جزء اصول دین شد؛ یعنی جزء حقیقت دین است، نه مجاز.

چون با وجود همه تأکیدات بر صحّت انجام فروعات، احتمال دارد نواقص زیادی باشد، امّا وقتی انسان اصل را پذیرفت و براساس آن، فروع را انجام داد، نواقص فروع هم به شرط این ­که عمدی نباشد؛ چون حقیقتی به نام اصول دین پشت آن بوده، قابل اغماض و گذشت است. این مطلب، تنها راجع به فروع است امّا در مورد اصول چنین چیزی نداریم.

حتّی در روایات داریم که اگر کسی معاند نبوده ولی در اصول و امامت خود نواقصی داشته، در عالم برزخ او را معطّل می­کنند، نه به این خاطر که احکام را به او یاد دهند، اصلاً اعمال و احکام عملی - به غیر از احکام اعتقادی - برای این دنیاست «اَلدُّنیا مَزرَعَةُ الآخِرَة»[1].

آن­جا دیگر نمی­گویند: نماز چهار رکعتی را باید این طور می­خواندی، چرا نخواندی؟ حالا بیا در این­جا چهار رکعت نماز درست بخوان، آن را هزاران هزار برابر می­کنیم، امّا راجع به امامت، انسان را معطّل می­کنند.

پس این نکته بسیار مهمّی است که ملاک، اصول است، نه فروع. حقیقت در اصول است و فروع، مجاز هستند.

اصل و ریشه

معنای دیگر اصل، پرداختن به ریشه­های هر کاری است که انسان می­خواهد انجام دهد.

کما این ­که قرآن می­فرماید: «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماء»[2]. فروع (اعمال) قابل حرکت و رشد پیدا کردن هستند امّا چه زمانی رشد می­یابند؟ آن موقعی که ریشه و اصلی داشته باشند. اگر ریشه عالی­ باشد، درخت تنومند ایمان و دین رشد پیدا می­کند و إلّا خیر.

ره آورد شناخت مهدویت

مهدویت به عنوان اصل است چون به شناخت امام می­پردازد. مقدّمه بحث[3] این است که بدانیم اصل شناخت امام چه ضرورتی دارد؟

شناخت امام زمان(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) که خلّص انبیاء و ائمّه هستند، تنها به عنوان شناخت امام محسوب نمی­شود، بلکه مهدویت:

1. شناخت همه ائمّه است.

2. شناخت رسالت و نبوّت است.

3. شناخت باری­تعالی است.

4. شناخت هستی است.

اصل تمام فروعات

در ابتدا می­خواهیم این آیه را ریشه­یابی کنیم که قرآن کریم و مجید الهی می­فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‏»[4] از آن­ها ائمّه­ای را قرار دادیم که به امر ما هدایت می­کنند.

اصل در تمامی احکام و فروعات، رسیدن به پروردگا­ر عالم است. اگر نماز و روزه به­خودی­خود انسان را به خدا نرسانند، فایده­ای ندارند. چه فایده­ای دارد که انسان روزه بگیرد ولی برای خدا نباشد؟!

اوّلین نکته­ای که در فروعات (احکام عملی) وجود دارد، نیّت است. نیّت خدایی یعنی انسان کار را برای پروردگار­ عالم انجام دهد.

اگر کسی برای خنک شدن وضو بگیرد، هیچ ثوابی نبرده است و اجر و مزدی هم نداشته و نمی­تواند بگوید برای خدا انجام دادم. چون در نیّت او این بوده که می­خواهم در این هوای گرم تابستان خنک شوم.

شستن صورت برای وضو و شستن صورت برای خنک شدن به ظاهر یکسان است، هر دو شستن صورت است امّا در حقیقت یکسان نیست. شخصی که برای خنک شدن صورتش را شسته، فردای قیامت نمی­تواند ادّعا کند که خدایا! چرا به کسی که دائم­الوضو بود، ثواب دادی ولی به من ندادی. او صورتش را شست و من هم صورتم را شستم.

ملاک، نیّت است. او برای خدا صورت خود را شسته و تو برای این­ که تمیز یا خنک شوی.

ملاک در اعمال و احکام عملی باید قرب به پروردگار­ عالم باشد و نیّت هم همین است. اگر شما در این محفل برای پروردگار ­عالم جمع شوید و نیّت این باشد که اصول دین و اعتقاداتتان قوی شود که به شناخت خود، عالم هستی و پروردگار­ عالم برسید و به دنبال رضای پروردگار­ عالم باشید، کارتان عبادت است.

امکان دارد کسی رهگذر باشد و با دیدن تبلیغات مباحث مهدویت، وارد مجلس شود تا ببیند چه می­گویند. آیا کسی که برای شناخت مهدویت و رشد اعتقادات خود می­آید با آن کسی که می­آید که ببیند چه خبر هست، یکسان است؟ خیر، هر دو صورت ظاهر حضور دارند امّا این حضور کجا و آن حضور کجا؟!

چرا گفته می­شود امامت، اصل است؟ چون امامت، انسان را به اصل و حقیقت مطلق یعنی پروردگار­ عالم هدایت می­کند، «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» و این مطلب بیانگر همان چهار معنای اصل است که به آن اشاره کردیم.

عالم بدون فروعات !

نكته مهمّی که فعلاً بذرش را در ذهن شما می­پاشیم تا إن­شاءالله بعد بتوانیم آن را با مطالبی آبیاری کنیم که رشد و نمو پیدا کند، این­ است: هر چه انسان را به پروردگار­ عالم برگرداند، مِنَ الافعال و الاحکام و مِنَ الاعتقادات، اصل است.

اگر این­طور باشد، در عالم فرعی نداریم إلّا فرعٌ مِنَ الاصل؛ یعنی فرعی که از آن اصل درست شده باشد. پس همه چیز اصل می­شود.

جدّی اگر بناست که همه چیز انسان را به پروردگار ­عالم که اصل مطلق است برساند، در عالم چیزی به نام فروعات نداریم. پس چرا بیان می­کنیم شناخت اعتقادات، اصول دین و احکام عملی فروع است؟ پاسخ این سؤال را إن­شاءالله در آینده عرض می­کنیم.

ضرورت شناخت امام

این آیه شریفه بیان می­فرماید:

«وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‏». «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» دلالت بر این دارد که شناخت امام، از سه جهت ضروری است:

1. شناخت امام، عامل رسیدن به پروردگار­ عالم است.

2. تا کسی خود امام را نشناسد، «اَمر» را که به سمت پروردگار­­ عالم می­رود، نخواهد شناخت.

3. «اَمر» فقط در ید امام است.

این سه مورد باعث می­شود که ما به ضرورت شناخت امام پی ببریم.

<جعل> ائمه

بحث این آیه شریفه، هدایت به امر پروردگار­ عالم است امّا شقوق دیگری هم دارد و آن این که پروردگار ­عالم در ابتدای این آیه می­فرماید: «وَ جَعَلْنا ...». «جَعل» قرارداد حقیقی و همیشگی است، «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَةً»[5] و با «نصب» متفاوت است.

لذا ما با این آیه شریفه، نصب امامت را - که بعداً بیان خواهیم کرد چرا بعضی «نَصب» بیان می­کنند - اصلاً از دایره خارج می­کنیم و اگر هم بپذیریم، به عنوان زیر مجموعه «جَعل» می­دانیم؛ چون حقیقت «جَعل» از ناحیه پروردگار­ عالم است.

حال، این «جَعل» را چه کسی برای امامت بیان فرموده و شاخصه­ها و افرادِ آن را بیان و نصب می­کند؟ به صورت ظاهر رسول، امّا به حقیقت خود خدا؛ چون «جَعل» از ناحیه پروردگار ­عالم است امّا نصب به ید غیر پروردگار عالم به عنوان خلیفه­الله میسور است. همان­طور که کسی ما را به عنوان خلیفه «نَصب» نکرد، بلکه «جَعل» کرد.

لذا «جَعل» فقط از ناحیه پروردگار عالم است امّا «نَصب» به ید غیر هم ممکن است ولو «جَعل» آن قبلاً از ناحیه پروردگار عالم تعیین شده باشد - این نکته بسیار زیبایی است -

اگر فرضاً در جایی برخورد کردیم که لفظ «جَعل» از ناحیه معصوم آمده و گفته شده معصوم جعل کرده است، دو مطلب دارد:

1. «جَعل» به عنوان مجاز است، نه حقیقت.

2. چون ید معصوم، ید­الله می­شود، در حقیقت این معصوم نیست که جعل کرده، بلکه پروردگارعالم است که جعل نموده است.

به این نکات مهم و دسته­بندی­ها که کدهای اصلی است و باید با آن­ها جلو برویم، توجّه داشته باشید:

1. «جَعل» با «نَصب» فرق می­کند.

2. «جَعل» از ناحیه پروردگار عالم است.

3. اگر «جَعل» در مورد غیر پروردگار عالم به کار برده شد:

الف) «جَعل» مجازی است.

ب) اگر «جَعل» را حقیقت بگیریم؛ چون ید معصوم یا ولیّ خدا به عنوان ید­الله است، پس آن «جَعل» هم باز به پروردگار عالم برمی­گردد.

ما معتقدیم پروردگار عالم است که امامت را تعیین می­کند. لذا ما در مناظرات علمی[6] که با اهل جماعت داریم، برای اثبات اوّلیّه می­گوییم: ما قائلیم که امام باید از ناحیه پروردگار عالم باشد، پس باید معصوم باشد.

دلالت این مطلب را بیان می­کنیم امّا اوّل باید بدانیم که جعل ائمّه(علیهم السّلام) توسّط پروردگار عالم است، همه این مطالب به امر پروردگار عالم بر­می­گردد و محور اصلی خداست.

اگر معتقدیم که در بحث امامت باید مهدویت را شناخت، برای این است که شناخت مهدویت موجب شناخت پروردگار عالم می­شود. شناخت مهدویت مقدّمه­ای برای شناخت پروردگار عالم است.

اولین اصل

با توجّه به این مقدمه اوّلیّه که بیان شد، می­توان یک مورد مهم را - که حرف سنگینی است - به فضل الهی توضیح داد و آن این است: از کودکی به ما یاد می­دهند که توحید، اوّلین اصل است امّا این­طور نیست و از طریق امامت است که می­توان توحید را شناخت.

در این آیه می­فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، پس «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» از امامت شروع می­شود و حتّی شناخت رسالت هم از طریق امامت است.

این مطلب، نکته خیلی مهمّی است و یک سؤال بزرگ را در ذهن انسان به وجود می­آورد که چگونه و چرا اصول دین ما از امامت شروع می­شود؟

در مورد شناخت باری­تعالی دو مطلب وجود دارد:

1. شناخت باری­تعالی فطری است، «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّه‏»[7] انسان پروردگار عالم را فطری می­شناسد.

2. چگونه این فطرت به بیراهه نرود؟

بیان شده: ما دو نوع هدایت داریم: هدایت درونی، عقل و هدایت بیرونی، امام است.

حال از کجا بفهمیم این هدایت درونی، عقل است؟ شاید یک موقع شیطان وسوسه ­کند یا نفس­امّاره خود را به عنوان عقل جلوه دهد و یا جهل برای انسان پیله­ای درست کرده باشد که او تصوّر کند در علم است.

پس چه کسی می­تواند این را به انسان بفهماند؟ امام (هدایت بیرونی).

لذا اصول دین ما از امامت شروع می­شود؛ چون اگر انسان امام را نشناسد، خداشناسی محال است. پس اوّل باید امامت باشد تا به توحید برسیم.

ناظم القوا

نکته بسیار مهم این است که عقل به عنوان هادی درونی، فقط ناظمالقواست؛ یعنی چون هوش، درک و فهم عقل نسبت به قوای دیگر بدن بیشتر است، وقتی امام به عنوان هادی بیرونی، انسان را به سوی پروردگار عالم هدایت می­کند «یَهدونَ بِاَمرِنا»، عقل به سایر قوا برپا می­دهد. در مقابل، شیطان که دشمن عقل است، به قوای بدن می­گوید: بنشینید.

پس این عقل است که می­فهمد هر چه هادی بیرونی گفت، باید بپذیرد و إلّا خود عقل به­خودی­خود هادی نیست؛ یعنی کسی وجود ندارد که بتواند بدون شناخت امام تا نهایت جلو برود. اگر می­توانید یک نمونه بیاورید!

اگر بیان شده عقل، هادی درونی است، همان­طور که از نامش (هدایت درونی) پیداست، به اعضاء و جوارح می­گوید: حواستان جمع باشد، هر چه هادی بیرونی (امام) می­گوید، درست است، همان­گونه پیش بروید. لذا با این هدایت درونی، همه قوا مطیع امام می­شوند و إلّا ید، به­خودی­خود قدرت درک ندارد[8].

آن چیزی که به اعضاء و جوارح دستور می­دهد که حرکت کنید و هادی درونی است، عقل است امّا این هادی درونی نمی­تواند خود­به­خود هدایت انسان را به عهده بگیرد إلّا به این­ که هادی بیرونی یعنی امام، مطالب را برای او روشن کند و او را جلو ببرد.

لذا می­فرماید: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، نفرمود: «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ عُقولاً اَوْ عَقلاً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا». به این نکات دقّت بفرمایید.

تفاوت «جعل» با «نصب»

«جَعل» قرارداد همیشگی است و با «نَصب» فرق می­کند. وقتی شما را به عنوان مدیر فلان دانشگاه نصب می­کنند، نصب شما براساس آنچه از بالا تعیین و در حکمتان نوشته شده که دو ساله یا چهار ساله و… است، می­باشد.

مثلاً رهبر عزیز و عظیم­الشّأن و فرزانه انقلاب، فردی را برای ریاست قوّه قضائیّه به مدّت پنج سال منصوب و یا سِمت او را پنج سال دیگر تمدید می­کنند. این «نَصب» است؛ یعنی «جَعل» نیست که همیشگی باشد. وقتی این مدّت تمام شد، شخص دیگری را برای این سمت برمی­گزینند. پس این­ها «جعل» نیست.

هدایت به امر و عصمت

ما قائل به این هستیم که ولایت فقیه هم مانند امامت، «جَعل» است و «نَصب» نیست. این ­که می­گویند: مردم نصب می­کنند، غلط است. این امر الهی است که قلوب را هدایت می­کند. این مطلب را به فضل الهی در آینده بیان می­کنیم امّا حداقل این است که جعل معصوم به نام امام از ناحیه خداست.

حال چرا معصوم می­گوییم؟

برای این ­که آن کسی که می­خواهد هدایت به امر کند «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، باید از هر نوع خطایی مصون باشد که دیگران را به بیراهه نبرد. صراط مستقیم باید مستقیم باشد.

اگر یک خط مستقیم بکشید امّا یک میلی­متر در راستای آن به اشتباه بروید، این کج بودن خط در ابتدا معلوم نیست ولی وقتی مقداری جلو بروید، می­بینید اصلاً خط کاملاً کج شده است.

اگر امام هم یک میلی­متر راه را به اشتباه برود، ختم به «اَمرِنا» نمی­شود. پس باید معصوم باشد و اگر معصوم باشد، جعل هم جعلِ حقیقی می­شود یعنی همیشگی است.

هدایت امام تا کجا؟

«مِنهُم أَئِمَّةً» امامان از خودِ مردم هستند و بنا نیست که معصوم یا امام، غیر از مردم باشد. ملاک، هدایت به امر است، «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا».

منظور از «أَمْرِنا» در «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» چیست؟ حُکمُنا اَوْ حَقیقَتُنا اَوْ هُما؟ آیا منظور از «اَمرِنا»، «حکم ما» است؛ یعنی صورت ظاهری احکام را می­گوید که مثلاً نماز باید این باشد، روزه باید این باشد و ...؟ یا منظور «حقیقت ما» است؟ یا اصلاً هردوی آن­ها بیان می­شود و هیچ فرقی بین این دو نیست؟

ما می­گوییم: هیچ فرقی نیست، «اَمرِنا» هم باید بحث احکام را دربربگیرد و هم حقیقت الله باشد؛ یعنی فرقی بین این که نماز، روزه و صورت ظاهر مسائل عبادی را بگوییم با این که حقیقت شناخت پروردگار عالم را بگوییم، نیست.

اصلاً «یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» چیزی فراتر از این­هاست؛ یعنی امام بیاید دست انسان را بگیرد تا زمانی که او را به پروردگار عالم وصل کند و حقیقت این است.

حال، این هدایت را چه کسی انجام می­دهد؟ ائمّه(علیهم صلوات المصلّین).

رموز صبر

در ادامه آیه بیان می­فرماید: «لَمّا صَبَروا» چون آن­ها صبر کردند. صبر یعنی چه؟ چرا در این­جا «لَمّا صَبَروا» آمده است؟

یکی از معانی صبر، صبر کردن بر بلایا است. کما این ­که قرآن کریم و مجید الهی در ماجرای امام شدن حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)، می­فرماید: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[9] و هنگامی که ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) را به بلاهایی مبتلا کرد و او طبعاً صبر کرد، در نهایت گفته شد: تو امام شدی «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً»؛ یعنی برای او ابتلائاتی بود که او در مقابل آن­ها صبر کرد و بعد از آن به امامت رسید.

در این­جا هم که می­فرماید: « وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‏»؛ یعنی ابتلائاتی وجود داشته که عامل صبر شده است امّا منظور از «صَبَرُوا» فقط این مطلب نیست.

«صاد» در صبر یعنی صدق در مطلب را فهمیدن که در وجود مقدّس معصوم است.

«باء» آن برّ است؛ یعنی امامان، نیکوترین افراد هستند كه خدای متعال آن­ها را انتخاب کرده است.

«راء» آن یعنی رحمت. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) رحمت خدا هستند - «واو» آن هم واو جمع است که بحثی در آن نیست -

لذا هر کسی که از ائمه(علیهم صلوات المصلّین) است، باید این خصوصیّات را داشته باشد. آن­ها به هر چه مبتلا ­شوند، تا نهایت آن صبر می­­کنند.

این­ها نکات بسیار مهمّی است که توضیحات آن را در بحث امام زمان(‌صلوات اللّه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیان می­کنیم که حضرت چگونه صادق، برّ به معنای حقیقی و رحمت پروردگار عالم است.

یقین محض

«وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‏»، تعلیل امام به صبر و ایقان به آیات خدا چه ربطی به امامت دارد؟ - در این مورد تأمّل بفرمایید -

«بِآیاتِنا یُوقِنُون» آیات، نشانه­های پروردگار عالم است. ما دو نوع نشانه داریم: نشانه ظاهری و نشانه حقیقی.

نشانه­های ظاهری، هر آن چیزی است که وجود دارد، مثل من و شما با جسم­مان یا تمام خلقت با جسم­شان.

نشانه­های حقیقی در حقیقت خود حضرات هستند - همان­طور که در زیارت آل­یاسین هم بیان می­شود که آن حضرات آیت­ العظمی هستند - یعنی حقیقت اشیاء و نشانه­های خدا و حقیقت آنچه عندالله تبارک و تعالی در همه مطالب وجود دارد، برای آن حضرات محسوس و یقینی است. کما این ­که مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بیان فرمودند: « «لَوْ كُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» اگر پرده ها کنار رود به یقین من اضافه نمی­شود. لذا

1. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خودشان صبر مطلق هستند.

2. حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آیات عظمای الهی هستند؛ یعنی:

الف- تمام آیات یعنی نشانه­های حقیقی پروردگار عالم (نه آیات ظاهری) را در درون خود دارند و از آن­ها مطّلعند.

ب- یقین محض هستند و نیاز به کسب ندارند - ما هم با ادامه این مباحث علمی، إن­شاءالله جزء کسانی می­شویم که به دنبال یقین هستند و به فضل الهی آرام آرام به یقینمان اضافه می­شود -

امّا طبق این آیه که می­فرماید: «بِآیاتِنا یُوقِنُون»، حضرات خودشان یقین محض هستند. یقینی که حضرات دارند، به این خاطر است که این­ها «جَعل» هستند و «جَعل» نیاز به اکتساب ندارد.

یعنی این­ها که «جَعل» هستند، نیاز ندارند که آیات را بشناسند، بلکه خودشان جزء آن آیات هستند و آیات الهی را می­شناسند.

ای بسا اصلاً آیات الهی در درون خودشان هست. امیرالمؤمنین(علیه الصلّوة و السّلام) در روایاتی می­فرمایند: من چنین و چنان هستم، طوری که انسان تعجّب می­کند. در زیارت جامعه کبیره هم بیان می­شود: به واسطه شماست که اعمال مفروضه الهی پذیرفته می­شود، اصلاً خدا به واسطه شما آغاز می­کند و به شما ختم می­کند، «بِکُم فَتَحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم». پس آن­ها همه چیز می­شوند، خودشان آیات می­شوند؛ چون «جَعل» هستند، نه «نَصب». یقینِ جعل اکتسابی نیست، بلکه حقیقی است.

لذا این­ که بیان فرمودند: «لَو کُشِفَ الغِطاء مَا ازددَتُ یَقیناً» اگر تمام پرده­ها بالا رود، به یقین منِ مولی­الموالی اضافه نمی­شود، برای این است که این­ها حقیقت را در وجودشان دارند، نیاز نیست که اکتساب کنند.

ولی ما با دنبال کردن این­گونه مباحث به فضل الهی به یقینمان اضافه می­شود و لذّت هم می­بریم. البته این کسب علم ما برکتی هم دارد و آن این که حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) می­فرمایند: این طور که شما برای اکتساب پیش می­روید، وقتی به یقین رسیدید، درجه یقینتان مثل ما می­شود و حشرتان هم حشر ماست؛ یعنی با خود ما هستید و این خیلی مهم است.

در این مباحث، نکات ریزی وجود دارد که حتماً باید در آن­ها به عنوان نکات درسی تأمّل و تدبّر کنید و به آیات، مراجعه و مباحثه کنید[10].

 

 


1كافی، ج:‏3، ص: 38

2 ابراهیم/24

3 این ­که بیان شود: می­توان بحث مهدویت را به طور خلاصه مثلاً در بیست یا سی جلسه تمام کرد، شاید شناخت مهدویت به طور اجمالی باشد، نه حقیقی و مشروح.

اعتقاد من بر این است که این نوع شناخت­ها، شناخت­های ناقص است. چون عامل سؤال­های متعدّدی می­شود که اگر جواب داده نشوند، به اصل شناخت مهدویت ضربه می­زند. لذا باید تمام مطالب را بیان کرد.

در حقیقت بحث مهدویت باید سال­ها طول بکشد. البته إن­شاء­الله با ده، بیست جلسه تمام شود؛ یعنی خود آقا بیایند که دیگر نیازی به این مطالب نباشد، آن زمان معلوم می­شود که مهدویت یعنی چه. در آن زمان، مهدویت عملی را می­بینیم، نه مهدویت تئوری که قصد داریم آن را بیان کنیم.

رمز موفّقیت برای این ­که إن­شاء­الله به فضل الهی اساتید برجسته و با معرفت بالایی در زمینه شناخت مهدویت شوید، علاوه بر شرط حیات، حضور و دقّت شما و نوشتن مطالب و مباحثه است.

وقتی مباحثه باشد، در نکاتی که بیان می­شود دقیق شده و با تکرار مباحث، مطالب ملکه ذهن می­شوند. لذا مطالب را یادداشت کرده، دسته­بندی کنید و به صورت دو یا سه نفری مباحثه کنید.

اگر شیوه کار به این صورت باشد، این بحث به فضل الهی مثمر ثمر خواهد بود و در آینده که مباحث جلو رفت، متوجّه می­شوید که به یاری پروردگار عالم چقدر پیش رفتید و مسائل مهدویت را می­دانید. پس در این مورد تأمّل بفرمایید.

4 سجده/ 24

5 بقره/ 30

6 نکته مهم این است که این مناظرات، مناظرات علمی است، نه مجادله. مجادله، فحّاشی و ... کار جُهّال است.

7 روم/ 30

8 البته عبّاد خاص که اولیاء الهی و تالی­تلو معصوم هستند، می­رسند به جایی که یدشان بدون فرمان مغز - گرچه فرمان مغز در درون ید آن­ها هست - وقتی می­خواهد به سمت لقمه حرام برود، عقب می­آید. از خود می­پرسند: چرا دست من عقب آمد؟! چشم باز می­کنند می­بینند لجنزار، میکروب­ و کثافات است، در­ حالی ­که به صورت ظاهر چلو و پلو و خیلی خوش رنگ و لعاب است که با زعفران و … هم تزئین کرده­ و در سفره چیده­اند؛ یعنی آن­ها اثر پول حرام را در آن می­بینند که این­ها بحث جدایی دارد.

9 بقره/ 124

10 از همه می­خواهم این مطالب را حتماً مباحثه کنید؛ چون مباحثه کردن خیلی نیاز است. این جلسات را واقعاً یک دوره کلاس بدانید. به فضل الهی إن­شاءالله بعد از چند سال در وجودتان یک بار عظیم علمی به وجود می­آید و دید جدیدی برای شما باز می­شود، فضای عجیبی را می­بینید و در درونتان­ تحوّل ایجاد می­شود.

11 روم/ 41

12 مائده/ 67

13 بدون تعارف باید بگویم ما تا حالا امامت را نشناختیم. چه کسی امام را شناخته است؟ اصلاً ما می­دانیم امام­شناسی چیست؟ آیا امام­شناسی این است که فقط ولادت­هایشان را جشن بگیریم و در عزاداری­هایشان عزاداری کنیم؟! واقعاً می­دانیم چرا امام باید وجود داشته باشد؟ چرا ما همه چیز را باید به نام امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) قرار دهیم؟

می­دانید چرا ما هر چه تأسیس کردیم به نام وجود مقدّس آقا زدیم؟ گفتیم حوزه باید به نام آقا باشد، گروه علمی باید به نام حضرت نرجس خاتون(سلام اللّه علیها) باشد، بسیج طلّاب باید به نام شیخنا­الأعظم، حضرت مفید عزیز(روحی له الفدا) باشد که نائب خاصّ آقا و بلکه برتر از نوّاب خاص است، او اوّل مرجع دین است که در محضر آقا و وزیر اعظم اوست. وقتی هم گفتند تا زمانی که مسجد درست شود، حسینیه تأسیس شود، گفتیم حسینیه نه! باید مهدیه باشد. مسجد هم که درست شد، باید به نام آقا باشد.

14 بعضی­ با کسی رفیق می­شوند که آرام آرام به آن­ها طیّ­الارض یاد بدهد، معلوم است رفاقت با آن شخص، یا آن عارف بزرگوار، به درد آن­ها نمی­خورد.

15 در مورد شناخت آیت­الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) ماجرایی برای من اتّفاق افتاد که عجیب بود. در سال 64 در عالم رؤیا، خواب صادقه­ای دیدم - انسان بعضی مواقع وقتی خواب می­بینید، کأنَّ بیدار است و با خود می­گوید: من اصلاً خواب نبودم، بیدار بودم - ساعت 2 یا 3 نیمه شب بود که تازه به خواب رفته بودم، خواب دیدم دارم از پلّه­های قبر شریف و منوّر شیخ حرّ عاملی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پایین می­روم، یک روحانی هم دارد بالا می­آید. او هرچه بالاتر می­آمد، بزرگ و بزرگ­تر می­شد تا یک­دفعه به من خورد و من از خواب پریدم. گفتم: «لا حَولَ وَ لا قُوَةَ إلّا بِاللّهِ»، خدایا! این چه بود؟! یعنی من اشتباه می­کنم که ابتدا به زیارت شیح حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­روم؟ - چون سیره بزرگان این بود که اوّل به محضر شیخ حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­رفتند و از ایشان اذن می­گرفتند و بعد وارد حرم مولا می­شدند، می­گفتند: این کار را می­کنیم که این­ها برای ما شفیع شوند تا آقا ما را بپذیرد و یک زیارت خوبی داشته باشیم - پس چرا بزرگان این کار را می­کردند؟ یعنی این اهانت به امام است؟! شاید امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) می­خواهد بگوید: تو اصلاً به خاطر او آمدی؛ چون اگر واقعاً به خاطر من ­آمده بودی، اوّل باید پیش من بیایی، چرا پیش کس دیگری می­روی؟ تحلیلاتی برای خود می­کردم و نمی­دانستم تعبیر این خواب چیست. گفتم: فردا از آیت­­الله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) سؤال می­کنم امّا یادم رفت که از ایشان بپرسم.

به جبهه رفتم، بعد که برگشتم، تقریباً شش ماه از آن قضیّه گذشته بود، گفتم: حالا که درس­ها تعطیل شده، به محضر ثامن­الحجج(علیه آلاف التّحیة و الثّناء) بروم. وقتی وارد مقبره شیخ حرّ(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شدم، مانند خوابی که دیده بودم، دیدم یک شیخی دارد بالا می­آید، من سلام کردم و ایشان هم گفتند: سلام علیکم.

با خود گفتم: خدایا! من این آقا را کجا دیده­ام، چهره او خیلی آشناست. آیا ایشان را در دفتر آیت­الله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا دفتر آیت­الله العظمی گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یا دفتر امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) دیده­ام؟ آیا در قم دیده­ام؟ کجا دیده­ام؟

یک­دفعه به یاد آن خواب افتادم، به دوستانی که با ما بودند، گفتم: من الآن می­آیم. از پلّه­ها پایین نرفتم و برگشتم. دیدم ایشان را دارند سمت قبر مرحوم آیت­الله نخودکی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­برند که از آن طرف هم به سمت منزلشان بروند. جلو رفتم، سلام کردم و دست ایشان را بوسیدم، گفتند: سلام علیکم، منتظرتان بودم. بعداً فهمیدم که این قضیّه باید اتّفاق می­افتاده و سبب آشنایی من با ایشان شد.

16 بحارالأنوار، ج: 81 ، ص: 255 ، باب 16

17 انبیاء/ 72 و73

18 یکی از گرفتاری­های ما این است که تا کسی چنین حرفی بزند، متأسّفانه او را مرتد می­دانیم و با او برخورد شدیدی می­کنیم. این کار خوبی نیست. گاهی برخی جواب استدلالی ندارند، می­خواهند با مشت جواب دهند!

دهری­ها که می­گفتند: خدا وجود ندارد و امروزه به آن­ها کمونیست می­گویند، از همان اوّل وجود داشتند. حتّی زمان امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه و آله) و قبل از ایشان هم بودند.

از جابر سؤال کردند: تا حالا شده کسی استدلال قوی و عجیبی راجع به مسائل داشته باشد که کلامی هم نباشد - چون بعضی علم کلام را می­دانند و با آن استدلال می­کنند - ؟ گفت: بله، دیدم. گفتند: چطور؟ گفت: در بیابانی بودیم، یک نفر آمد به یکی از بادیه­نشین­ها گفت: خدا وجود ندارد. آن بادیه­نشین چوب­دستی بزرگ خود را برداشت و آن­قدر او را زد، تا آخر گفت: به ­خدا، خدا وجود دارد. بادیه­نشین به او گفت: همین قدر که گفتی به­ خدا؛ من فهمیدم که تو خداشناس هستی. بعد خود آن دهری هم از گفته خود متعجّب شد و گفت: پس معلوم است که من از ته دل قبول دارم که خدایی وجود دارد.

حالا بعضی هم این طور استدلال می­کنند!

19 سجده/ 24

20 یس/ 82

21 البته این­گونه نیست که حتماً پدر باید برتر از پسر باشد یا که پسر حتماً باید از پدر ارث ببرد.

امامت جعل است، وضع نیست؛ یعنی قراردادی نیست که هرکس باید آن را در نسل خود بگذارد. همان­طور که وقتی حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) بیان کرد: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتی» (بقره/ 124)، خطاب شد: «لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمین».

پس بنا نیست که هرکس پیغمبر شد، تمام سلسله­اش نیز پیغمبر شوند. مثلاً فردی مانند جعفر توّاب هم که در ابتدا جعفر کذّاب بود، از سلسله ائمّه(علیهم صلوات المصلّین) بوده است یا اصلاً عامل زندانی شدن امام موسی­بن­جعفر(صلوات اللّه و سلامه علیه)، پسر عموی ایشان یعنی نوه امام باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) (احمد­بن­اسماعیل­بن­امام باقر) بود. او سعایت امام را پیش هارون می­کرد و باعث شد که ایشان را درون زندان انداختند. لذا بنا نیست که هرکس امام است، پسرش هم امام باشد.

22 بقره/260

23 چون از چین هم برای مناظره علمی نزد حضرت آمده بودند.



ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش