بعد از فتح مكه در سال نهم هجري به دنبال تبليغ دين مبين اسلام در شهرهاي مختلف، گروههاي
فراواني از مناطق دوردست براي پذيرش اسلام و مناظره با پيامبر اكرم(ص) به حضور ايشان در
مدينه شرفياب ميشدند؛ به همين جهت آن سال به نام "عام الوفود" يعني سال ملاقات گروهها با
رسول خدا(ص) شهرت يافت.[1] يكي از آن گروهها چند نفر از اهل نجران و پيرو حضرت عيسي(ع)
بودند كه به مدينه ميآمدند تا علاوه بر آشنا شدن با كسي كه خود را پيامبر معرفي ميكرد، از
وضعيت دين جديد او آشنايي پيدا کنند.[2] اين گروه پس از ورود به مسجد مدينه و آشنايي با
پيامبر اسلام، در مورد اعتقادات ديني خود با او به محاجّه پرداختند؛ اما مسيحيان پس از مناظره و
شنيدن برهانهاي كافي از جانب پيامبر اسلام قانع نشدند؛ در نتيجه خداي سبحان به رسولش
دستور داد تا با آنها به مباهله بپردازد:[3]
«فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَكمُْ وَ نِسَاءَنَا وَ نِسَاءَكُمْ وَ
أَنفُسَنَا وَ أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتهَِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَتَ اللَّهِ عَلىَ الْكَاذِبِينَ»[4]
«هر گاه بعد از علم و دانشى كه (دربارهي مسيح) به تو رسيده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و
ستيز برخيزند، به آنها بگو: بياييد ما فرزندان خود را دعوت كنيم، شما هم فرزندان خود را، ما زنان
خويش را دعوت نماييم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنيم، شما هم از نفوس خود،
آن گاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.»
با توجه به تفاسير مختلفي كه دربارهي اين آيه بيان شده، نبي مکرم اسلام -صلالله عليه و آله- در
ابتدا مسيحيان را دعوت به اسلام ميكند و آنها در مقابل خود را مسلمان و معتقد به خدا و عمل
كننده به دستورات او معرفي ميكنند. پيامبر اسلام(ص) براي مسلمان خصوصيات و صفاتي را
معرفي ميكند كه از جملهي آن، اعتقادات صحيح در مورد حضرت عيسي(ع) است.[5]
مسيحيان زمان پيامبر اسلام(ص)، حضرت عيسي(ع) را به دليل اينكه بدون پدر به دنيا آمده بود، به
عنوان پسر خداوند قبول داشتند:
«وَ قالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللَّهِ وَ قالَتِ النَّصارى الْمَسيحُ ابْنُ اللَّهِ...»[6]
«يهود گفتند: عزير پسر خداست! و نصارى گفتند: مسيح پسر خداست!...»
حضرت محمد(ص) با بيان ويژگيهايي از خداوند متعال، و نيز با بيان ويژگيهايي از حضرت عيسي
(ع) از جمله خوردن و نوشيدن و... به آنها ثابت نمود كه عقيدهي آنها خالي از حجت بالغه و عاري
از صحت و درستي بوده و مسيح(ع) به عنوان مخلوق، نميتواند فرزند خدا باشد.[7]
به دنبال اين جواب، مسيحيان مسئلهي ديگري را مطرح نموده و دربارهي پدر عيسي(ع) سؤال مي
نمايند. در اين هنگام از جانب خداوند، آيهاي به پيامبر وحي ميشود كه در آن به مسئلهي شباهت
تولد عيساي مسيح با حضرت آدم اشاره شده است:
«إِنَّ مَثَلَ عِيسىَ عِندَاللَّهِ كَمَثَلِ ءَادَمَ خَلَقَهُ مِن تُرَابٍ ثُمَّ قَالَ لَهُ كُن فَيَكُونُ»[8]
«مَثَل عيسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفريد، و سپس به او فرمود: موجود
باش! او هم فوراً موجود شد. (بنابراين، ولادت مسيح بدون پدر، هرگز دليل بر الوهيّت او نيست.)»
نبي اكرم(ص) در جواب آنها با تلاوت اين آيه و با به چالش كشيدن تفكرات آنها، اين مسئله را
مطرح ميكند كه چگونه آنها مسيح را به دليل نداشتن پدر، به عنوان پسر خدا قبول دارند؛
درحاليكه آدم را كه نه پدر داشته و نه مادر، پسر خدا نميدانند؟[9]
وقتي پيامبر اكرم(ص) با اين بيان و استدلال از احتجاج و مناظره با مسيحيان نتيجه نگرفت، از
جانب خداوند مأمور شد تا با آنها به مباهله برخيزد.
اهل نجران نيز بعد از مشورت به اين كار راضي شده و قرار بر اين ميگذارند تا فردا صبح هر دو
گروه با فرزندان و همسران خود به محل تعيين شده آمده و براي نابودي اهل باطل دعا كنند.[10]
پيامبر اكرم به همراه عليبن ابيطالب، فاطمهي زهرا، حسن و حسين -صلواتالله عليهم اجمعين-
روانه ميشوند.[11]
مسيحيان نجران كه به نبوت پيامبر(ص) ايمان داشته و دعاي او را همانند انبياي پيشين مستجاب
ميديدند،[12] نابودي خود را در اين ماجرا حتمي دانسته و هنگامي كه مشاهده كردند او عزيز
ترين نزديكان خود را براي اينكار راهي ميدان كرده است، به صدق ادعاي او پي برده و از مباهله
منصرف ميشوند. آنها در ميان خود به اين نتيجه ميرسند كه اگر ادعاي او بياساس بود، هيچگاه
در صحنهاي كه قرار است همراهان ايشان مورد لعن و نفرين قرار گيرند، اهل بيت خويش را سپر
بلاي خود قرار نميداد؛ لذا آوردن آنها به اين صحنه دليل بر درستي دعاوي ايشان و اطمينان خاطر
از نابودي طرف مقابل است. اين امر موجب شد تا مسيحيان از مباهله دست كشيده[13] و به
پرداخت جزيه به پيامبراسلام راضي شوند.[14]
آيهي مباهله سند برتري اهل بيت
جريان مباهله علاوه بر اينکه دليلي بر نبوت پيامبر اكرم(ص) است، برتري و فضيلت اهلبيت او را كه
همراه حضرت به مباهله آمده بودند، اثبات ميکند.[15]
اين آيه بهطور روشن بر برتري و فضيلت اهلبيت و آلعبا دلالت دارد.[16] حتي به جرأت ميتوان
گفت كه در فضيلت اهل بيت پيامبر نازل شده است.[17] سند اين روايات و تفاسيري است كه به
وفور در ميان گفتهها و سخنان مفسرين شيعه و اهل سنت يافت ميشود.[18]
نمونهي بارز آن سخن امام رضا(ع) در اينباره است که ميفرمايند: «خداوند، بندگان پاك خود را در
آيهي مباهله مشخص ساخته و به پيامبرش دستور انجام مباهله با مسيحيان را داده است. به
دنبال نزول اين آيه، پيامبر اكرم، علي و فاطمه و حسنين -صلواتالله عليهم اجمعين- را با خود به
مباهله برد. اين مزيتي است كه هيچكس در آن، بر اهلبيت(ع) پيشي نگرفته و فضيلتي است كه
هيچ انساني به آن نرسيده و شرافتي است كه قبل از آن هيچكس از آن برخوردار نبوده است.»
[19]
برخي از مفسرين اهل سنت، ذيل آيه مباهله، پس از اثبات وجود اهل بيت همراه پيامبر(ص)،
دربارهي فضائل ايشان مينويسند:
روايت شده كه پيامبر اسلام با يك عباي پشمي سياه رنگي از منزل خود خارج شدند، حسن(ع)
آمد، او را داخل عباي خود نمودند؛ سپس حسين(ع) آمد، او را نيز داخل عباي خود قرار دادند؛ پس
علي(ع) و فاطمه(س) آمدند. بعد از آن حضرت(ص) فرمودند: «خداوند فقط ميخواهد پليدي را از
شما اهلبيت دور كند و شما را كاملا پاك سازد.» وي بعد از بيان اين واقعه ميگويد: بدان كه در
مورد صحت اين روايت بين مفسران و محدثان اتفاق نظر وجود دارد.[20]
بررسي شبهات
با توجه به مطالب فوق با بررسي كتابهاي تفسيري و تاريخي موجود، اعم از شيعه و سني، اين
نتيجه به دست آمد كه آيهي مباهله اختصاص به پيامبر اكرم و اهلبيت او دارد. با اين وجود تعداد
محدودي از اهل سنت به سبب غرضورزي كه با جريان شيعه و پيروان مكتب اهلبيت(ع) دارند، در
خصوص اين آيه شبهاتي را مطرح نموده و با خارج كردن آن از جريان آلپيامبر(ص)، سعي در خدشه
وارد كردن به فضيلت اهلبيت(ع) نمودند.[21]
اهم ايراداتي كه به تفاسير وارد نمودهاند از اين قرار است:
شبههي اول. وجود كلمات و عبارات جمع در آيه
با توجه به روايات و تفاسيري كه در خصوص اين آيه بيان شد، تنها كساني كه در اين واقعهي
تاريخي همراه پيامبر حضور داشتند، اهل بيت ايشان (علي، فاطمه و حسنين) بودند.
برخي اهل سنت همين استعمال کلمات جمع را در آيه (ابنائنا، نسائنا و انفسنا) بهانه قرار دادند
براي رد حضور اهلبيت و شركتكنندگان در جريان مباهله را، مؤمنين و اصحاب پيامبر ميدانند.
[22]
پاسخ شيعه
1. خداوند در اين آيه آوردن خويشان و فرزندان را به هر دو گروه مسلمان و مسيحيان امر نموده، بنا
براين امر فقط مربوط به شخص پيامبر نبوده است.[23]
2. مراد خدا در آيه اين بوده كه هر يك از دو گروه بايد تمام فرزندان، زنان و خويشان نزديك خود را به
صحنه بياورند. رسول اكرم نيز براي امتثال فرمان خداوند متعال، تمام نزديكان خود را به ميدان آورد؛
لكن تعداد آنها از يك زن و دو فرزند و يك مرد تجاوز نميكرد و اگر بيشتر از اينها بودند، حتما بقيه را
هم در اين قضيه دخالت ميداد.[24]
3. همچنين علاوه بر اين آيه، در بسياري از آيات ديگر نيز داريم كه فعل و عبارت به صورت جمع آمده
و لكن به شخص معيني اشاره دارد؛ مانند آيهي ذيل:[25]
«لَقَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّذينَ قالُوا إِنَّ اللَّهَ فَقيرٌ وَ نَحْنُ أَغْنِياءُ»[26]
«خداوند، سخن آنها را كه گفتند: خدا فقير است و ما بىنيازيم، شنيد.»
بر اساس اعتراف عدهاي از مفسربن، گويندهي اين سخن شخص خاصي به نام "حي بن احطب" و
يا "نحاص" بوده است.[27]
شبههي دوم. سن كم حسنين(ع)
نكته ديگري كه اين نويسنده مغرض در بيانات خود آن را زير سؤال برده، سن كم امام حسن و امام
حسين(ع) در اين واقعهي تاريخي است. به نظر او حسنين(ع) در روز مباهله به سن تكليف
نرسيده و در واقع غير بالغ بودهاند؛ در نتيجه مستحق ثواب نبوده و افضل صحابه به شمار نميآيند.
[28]
در جواب اين سؤال بايد گفت كه اولاً انتخاب اين دو نفر براي شركت در مباهله توسط پيامبر اكرم
(ص) صورت پذيرفته است و اگر شخص ديگري برتر از اين دو بزرگوار وجود داشت، قطعا رسول خدا
(ص) او را انتخاب مينمود؛[29] بنابراين آوردن حسن و حسين، به برتري آنها نسبت به ديگران
دلالت ميكند.[30]
ثانياً رسيدن به كمالات و ازدياد درك و فهم در افراد، به سن زياد و بلوغ سني آنها بستگي ندارد؛
همچنانكه حضرت يحيي(ع) بنا بر آيات قرآن مجيد در سن طفوليت، به مقام نبوت نائل گشته و
حضرت عيسي(ع) نيز در گهواره به اذن خداوند متعال سخن گفته و ادعاي نبوت و پيامبري نمود.
[31]
شبههي سوم. دلالت تعبير "نفس" بر اميرالمؤمنين(ع)
از جمله اشكالات ديگري كه در اين مورد گرفته شده، نسبت دادن تعبير "انفسنا" به حضرت علي
(ع) است؛ درحاليكه معني اين كلمه (خودمان) به گويندهي سخن (پيامبر) برميگردد و عليبن
ابيطالب شخص ديگري غير از متكلم است؟[32]
در جواب اين سؤال گفتهاند كه: چون شخص پيامبر(ص) دعوت كنندهي مسيحيان به مباهله بود،
طبيعتا و در عالم خارج شخص دعوت كننده و دعوت شونده نميتواند يکي باشد؛ بدين معني كه
انسان در بين جمع، خود را به آنچه در نظرش است دعوت نميكند؛ لذا آوردن لفظ "انفسنا" كه
گويندهي آن حضرت محمد(ص) است، بايد شخصي غير از خود ايشان باشد.[33]
از سويي ديگر احاديث زيادي از وجود مبارک پيامبر اکرم(ص) نقل شده که در آن علي(ع) را نفس
خويش معرفي نموده است؛ از جمله، حضرت در حديثي ميفرمايند:
«علي(ع) از من و من از علي(ع) هستم. گوشت او از گوشت من و خون او از خون من است.
نسبت او به من همانند نسبت هارون به موسي است.»[34]
در حديث ديگري آمده است كه: «علي نفس من است.»[35]
همچنين اجماع شيعه و اهل سنت است كه حضرت علي(ع) در اين واقعه حضور داشته و غير از
پنج تن آلعبا كس ديگري همراه پيامبر(ص) نبوده است. پس بدون شك علي، نفس پيامبر بوده که
در آيهي مباهله معرفي شده است.[36]
علاوه بر آن، در آيهي شريفه كلمهي "أبناءنا" به حسنين(ع) اشاره ميكند و عبارت "نساءنا" دلالت
بر حضرت زهرا(س) دارد؛ در نتيجه با تطبيق دادن الفاظ آيه با تفاسير و رواياتي كه دربارهي آن نازل
شده، ميتوان به دلالت واژهي "انفسنا" بر وجود مبارک عليبن ابيطالب(ع) پي برد. بنابراين اگر اين
آيه در مورد علي(ع) مصداق پيدا نميكرد، حضور ايشان در داستان مباهله محلي از اعراب نداشت
[37] و پيامبر كه در مقام امتثال امر خداوند بود، هيچگاه او را با خود به صحنهي مباهله نميبرد.
[38]
--------------------------------------------------------------------------------
[1]. جوادي آملي،عبدالله؛ تسنيم (تفسير قرآن كريم)، قم، اسراء، مرداد 1381ش، چاپ اول، ج14،
ص452.
[2]. طيب، سيد عبدالحسين؛ اطيب البيان في تفسير القرآن، تهران، اسلام، 1378ش، چاپ دوم،
ج3، ص228.
[3]. بلاغى نجفى، محمدجواد؛ آلاء الرحمن فى تفسير القرآن، قم، بنياد بعثت، 1420ق، چاپ اول،
ج1، ص290.
[4]. آل عمران/61.
[5]. طباطبايى(علامه)، سيد محمدحسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، قم، جامعهى مدرسين
حوز? علمي? قم، 1417ق، چاپ پنجم، ج3، ص15.
[6]. توبه/30.
[7]. الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص15.
[8]. آل عمران/59.
[9]. گنابادى، سلطان محمد؛ تفسير بيان السعادة فى مقامات العبادة، بيروت، مؤسسة الأعلمي،
1408 ق، چاپ دوم، ج1، ص269.
[10]. كاشانى، ملا فتحالله؛ تفسير منهج الصادقين فى الزام المخالفين، تهران، كتابفروشى
محمدحسن علمى، 1336ش، ج2، ص239.
[11]. قمى، على بن ابراهيم؛ تفسير قمى، تحقيق سيدطيب موسوى جزايرى، قم، دارالكتاب،
1367ش، چاپ چهارم، ج1، ص104.
[12]. طبرسى، فضل بن حسن، تفسير جوامع الجامع، تهران، انتشارات دانشگاه تهران و مديريت
حوز? علمي? قم، 1377ش، چاپ اول، ج1، ص179.
[13]. ابوالفتوح رازى، حسين بن على؛ روض الجنان و روح الجنان فى تفسيرالقرآن، مشهد، آستان
قدس رضوى، 1408ق، ج4، ص361.
[14]. طبرسى، فضل بن حسن؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، ناصر خسرو، 1372ش،
چاپ سوم، ج2، ص764.
[15]. بيضاوى، عبدالله بن عمر؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل، بيروت، دار احياء التراث العربى، 1418
ق، چاپ اول، ج2، ص21.
[16]. زمخشرى، محمود؛ الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، بيروت، دارالكتب العربي، 1407ق،
چاپ سوم، ج1، ص370.
[17]. مكارم شيرازي، ناصر و همکاران؛ تفسير نمونه، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1374ش، چاپ
اول، ج2، ص582.
[18]. بحرانى، سيدهاشم، البرهان فى تفسير القرآن، تهران، بنياد بعثت، 1416ق، چاپ اول، ج1،
ص631 و فخرالدين رازى، ابوعبدالله محمد بن عمر؛ مفاتيح الغيب، بيروت، دار احياء التراث العربى،
1420ق، چاپ سوم، ج8، ص247.
[19]. عروسى حويزى، عبدعلى بن جمعه؛ تفسير نورالثقلين، قم، اسماعيليان، 1415ق، چاپ
چهارم، ج1، ص349.
[20]. مفاتيح الغيب، ج8، ص247.
[21]. تفسير نمونه، ج2، ص582.
[22]. محمد، رشيدرضا؛ المنار، بيروت، دار احياء التراث العربي، 1423ق، چاپ اول، ج3، ص283.
[23]. الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص240.
[24]. تفسير تسنيم، ج14،ص473.
[25]. صادقى تهرانى، محمد؛ الفرقان فى تفسير القرآن بالقرآن، قم، فرهنگ اسلامى، 1365ش،
چاپ دوم، ج5، ص179.
[26]. آل عمران/181.
[27]. ابن عاشور، محمدبن طاهر؛ التحرير و التنوير، بيتا، ج3، ص297 و مجمع البيان في تفسير
القرآن، ج2، ص898.
[28]. محمد، رشيدرضا؛ المنار، ج3، ص283.
[29]. تفسير نمونه، ج2، ص587.
[30]. حائرى تهرانى، مير سيدعلى؛ مقتنيات الدرر و ملتقطات الثمر، تهران، ناشر: دارالكتب
الاسلاميه، 1377ش، ج2، ص212.
[31]. طوسى، محمدبن حسن؛ التبيان فى تفسير القرآن، بيروت، دار احياء التراث العربى، بىتا، ج
2، ص 485. مريم/12 و 30.
[32]. المنار، ج3، ص283.
[33]. حسينى شاه عبدالعظيمى، حسين بن احمد؛ تفسير اثنا عشرى، ميقات، 1363ش، چاپ
اول، ج2، ص128.
[34]. البرهان في تفسير القرآن، ج4، ص483.
[35]. آلاء الرحمن في تفسير القرآن، ج1، ص294.
[36]. تفسير اثنا عشرى، ج2، ص128.
[37]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج2، ص764.
[38]. تفسير تسنيم، ج14،ص473 و تفسير نمونه، ج2، ص587.