به امید ظهو مولا و سرورمان حضرت حجت ابن الحسن ( عجل الله فرجه الشریف )

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
شهید محمود رضا بیضائی 0 204 bonakdar

جلسات مهدویت آیت الله قرهی(حفظه الله)- جلسه دوم

 

سلسله جلسات مهدویت ایت الله قرهی ( حفظه الله ) - جلسه دوم - مهدویت و اصول دین

بیان شد شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به اصول دین و امامت، اصل اوّل اصول دین است. چون اگر امام­ شناسی نباشد، انسان نمی­تواند توحید را بشناسد و توحید شناسی به شناخت امام بستگی دارد .

 

 

مهدویت و اصول دین

 

شناخت امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)‌ هم در حقیقت شناخت همه اصول دین است. چون جمیع خصایص انبیاء و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در وجود مقدّس ایشان هست (اصل نبوّت و امامت) و از طرف دیگر حضرت حجّت(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف)، عدل مجسّم پروردگار عالم هستند (اصل عدالت).

 

 اسماء و صفات ناشناخته

 

ما اگر بخواهیم هم نمی­توانیم عدل پروردگار عالم را در وجود خود حضرت حقّ بیان کنیم. عدل باری­تعالی فی ذاته محسوس نیست؛ چون ذات حضرت حقّ محسوس نیست.

 

نکته بسیار مهم این است که تمامی اسماء و صفات حضرت حقّ فی ذاته محسوس نیستند، بلکه نازله آن اسماء و صفات محسوس است.

 

طبیعی است که چون اسماء بما هی اسماء و صفات بما هی صفات نشأت گرفته از ذات او هستند، شناختشان محال است و وقتی نازل شدند، می­توان آن­ها را شناخت. این یکی از اعجازهای پروردگار عالم است - این یک نکته بسیار مهم فلسفی است که سعی می­کنم به فضل الهی آن را آسان کرده و به زبان روز بیان کنم، «هذا مِن فَضلِ رَبّی». در آن تأمّل بفرمایید -

 

اگر اسماء و صفات، مِن الذّات باشند، باید عین ذات باشند و درک آن­ها کسی را می­خواهد که مثل ذات پروردگار عالم باشد تا بتواند آن­ اسماء و صفات را بشناسد امّا حضرت حقّ احد است و مثل ذات پروردگار عالم وجود ندارد، «قُل هُوَ اللّهُ أحَد». لذا ما نمی­دانیم ذات پروردگار عالم چیست و نمی­توانیم تصوّری نسبت به ذات او داشته باشیم.

 

- این نکته از نکات کلیدی است که همه جا به درد انسان می­خورد - ما مخلوقیم؛ یعنی مفعول و فعل فاعل هستیم و حضرت حقّ، خالق یعنی فاعل است. لذا درک حضرت حقّ برای مخلوق که محدود است، محال است. محدود حدّی دارد و آن حدّ نمی­گذارد او لایتناهی را درک کند.

 

این مطلب، تنها از این باب نیست که نمی­توان در ذات پروردگار عالم وارد شد - که هیهات انسان بتواند به ذات باری­تعالی شناخت یابد! - بلکه باید دانست که به اسماء و صفات حقیقی حضرت حقّ هم نمی­توان دست یافت. دلیل این است که اسماء و صفات حضرت حقّ عین ذات اوست.

 

 اعجاز پروردگار عالم هم این است که این اسماء و صفات را از ذات به صورت نازله بر جسم آورد - در این نکات مهم فلسفی تأمّل بفرمایید -

 

فعل حضرت حقّ

 

کسی نمی­تواند ذات حضرت حقّ را بفهمد و اصلاً نیازی نیست که بفهمد. گرچه همه چیز نشأت گرفته از ذات است امّا ذات ملاک نیست.

 

مثالی که می­توانم بزنم این است: طبیعی است افعال ما نشأت گرفته از روح و جسم ماست امّا آنچه که به این جسم ما ارزش می­دهد، فعل ماست، نه جسم ما.

 

اشتباه نشود نمی­خواهیم بگوییم که ذات باری­تعالی نعوذبالله و نستجیربالله ارزش ندارد، خیر - این یک نکته دقیق، نو و جالبی است که برای بستر­سازی بحث عرض می­کنم - وقتی می­گویند: در ذات باری­تعالی تأمّل نکنید، عقلای عالم بیان می­کنند: اصلاً نیاز به تأمّل در ذات حضرت حقّ نیست؛ چون ملاک، ذات نیست. گرچه افعال پروردگار عالم هم که از اسماء و صفات اوست، از ذات است.

 

این هم که پروردگار عالم می­گوید: بشو، می­شود «کُن فَیکون»، از باب تمثیل است. چون بشر محدود است بالاخره باید به نوعی به او بگویند تا بفهمد.

 

اسماء و صفات ذات باری­تعالی مثل اسماء و صفات ما نیست. فعلیّت حضرت حقّ به این عنوان که کاری صورت دهد، نیست. بلكه اراده حضرت حقّ مِن الاسماء و الصفات محسوب می­شود. به عنوان مثال اراده رحمانیّت، رحمانیّت دارد، نه این­ که عمل رحمانیّت، رحمانیّت داشته باشد.

 

لذا اراده حضرت حقّ ملاک است، منتها چون بشر نمی­فهمد، حدّاقل قضیّه را برای او بیان فرمودند و آن این­ که باری­تعالی به «کُن فَیکون» - بشو، می­شود - كارها را انجام می­دهد.

 

تازه همین «کُن فَیکون» هم برای انسان تعجّب­آور است. مثل این می­ماند که من و شما در جایی بایستیم و به یك اشاره بگوییم: الآن یک درخت درست شود و یکدفعه درختی ایجاد شود!!! لذا چون ما همین را هم نمی­توانیم بفهمیم، این تمثیل را می­زنند.

 

مطلب دیگر برای بستر­سازی بحث این است که اراده پروردگار عالم با اراده بشری فرق می­کند.

 

اراده بشری پنج نوع حرکت عقلی دارد - که در منطق بیان شده است - تا تفکّر به وجود بیاید و براساس آن تفکّر، اراده کند امّا اراده پروردگار عالم این اراده­ای که ما بیان می­کنیم، نیست و برای همین است که ذات احدیّت و اسماء و صفات او هم به حقیقت اسمائیّه و صفاتیّه قابل شناخت نیستند. لذا اسماء و صفات او نازل می­شوند.

 

 عدل نازله

 

ما می­خواهیم به اثبات بحث عدالت در وجود حضرت بپردازیم؛ چون  بیان کردیم شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به تمام اصول دین است و می­خواهیم بگوییم که مهدویت کلّ اصول دین است، نه جزء اصول دین.

 

وقتی بیان می­کنیم که حضرت عدل الهی است، منظور عدل نازله پروردگار عالم است و إلّا بشر عدلی را که در حدّ ذات باشد، درک نمی­کند.

 

اصلاً بنا نیست ما عدل حقیقی را درک کنیم، چون اگر بتوانیم عدل حقیقی را درک کنیم؛ یعنی باید در ردیف پروردگار عالم باشیم، در حالی که او احد است «قُل هُوَ اللّهُ أحَد». پروردگار عالم کفوی ندارد که بخواهد عدل او را بفهمد «لَم یَلِد وَ لَم یولَد وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُواً أحَد».

 

معنی کفو - که در مسئله ازدواج هم مطرح است - هم­وزن بودن، هم­خور بودن، همدم بودن و در یک قالب قرار­گرفتن است. حضرت حق هیچ کفوی ندارد، حتّی انبیاء عظام نیز کفو او نیستند؛ چون آن­ها هم مخلوق هستند. کفو حضرت حق نباید مخلوق باشد که ما هم چنین کسی نداریم؛ چون حضرت حق احد است.

 

لذا كسی نمی­تواند نه ذات پروردگار عالم و نه اسماء و صفات او به حقیقت اسماء و صفاتش را بفهمد، بلکه فقط می­تواند نازله آن­ها را درک کند[1].

 

 پس وقتی از عدل پروردگار عالم سخن می­گوییم، عدل پروردگار عالم بما هو عدل نیست، بلکه عدل نازله است.

 

 حقیقت نازله

 

بیان شد شناخت مهدویت در حقیقت پرداختن به تمام اصول دین حتّی توحید است. این مطلب حقیقتی است که دلیل آن در روایات نیز آمده است و آن این که پروردگار عالم نمی­توانست خود را به خلق معرّفی کند، چون باید یکی هم­ردیف خدا باشد تا با او بتوان خدا را شناخت.

 

 مثل این که وقتی شما می­خواهید قاعده­های فلسفی را برای یک بچّه دبستانی بگویید، مجبورید آن­ را - البته فقط مقداری از قاعده­ها را - در قالب داستان برای او بیان کنید؛ چون نمی­توان بعضی از مطالب فلسفی را برای کسی که منطق نخوانده و به مبانی آن دست نیافته است، بیان کرد، او نمی­فهمد. شما نمی­توانید مطالب جبر، آنالیز و هندسه را برای کسی که اعداد و ریاضیّات نخوانده است، تبیین کنید.

 

ما مخلوقیم و حضرت حقّ خالق است. لاجرم خالق باید هم­نوع مخلوق را برای مخلوق خلق كند. «مِثلُکُم» در «قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ»[2] یعنی بدانید صفات الهی در منِ پیامبر است.

 

یک عدّه مثل اهل جماعت این آیه را این­گونه تعبیر کردند که پیغمبر هم مثل ما بود، «مَن ماتَ مات» و...، در حالی که این­طور نیست. چون ما قوّه درک حقیقت مسائل را بما هی حقیقت نداریم، لاجرم آن حقیقت، نازله شده است.

 

 تمام آنچه مربوط به شناخت حضرت حقّ در عالم است، نازله است، نه حقیقت - این یک کد مهم است - لذا ما هیچ حقیقتی در عالم نداریم، چون حقیقت، ردیف می­خواهد و كسی ردیف خدا نیست، «قُل هُوَ اللّهُ أحَد».

 

پس کلّ اصول دین در وجود مقدّس آقاست؛ یعنی اگر شما عدل پروردگار عالم را هم بخواهید ببینید، تجسّم آن در وجود مقدّس آقاست و به هیچ طریق دیگری نمی­توانید عدل پروردگار عالم را بیان کنید.

 

 حاکمیّت اسماء و صفات در دو عالم

 

این که مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «أنا المیزان» فردای قیامت من میزان هستم، برای این است که اگر پروردگار عالم می­خواست خودش بیاید و میزان قرار دهد، باید ذات احدیّت او عین ذات مخلوقیّت می­بود، در حالی که این­گونه نیست، لاجرم فردای قیامت هم امور به دست مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) است.

 

شافعی هم به این مطلب اقرار کرده و در شعرش آورده: «قسیم النّار وَ الجَنّة»، یعنی هم در این دنیا و هم در آخرت، اسماء و صفات پروردگار عالم حاکم است، نه ذات احدیّت او. لذا ذات احدیّت در وارد شدن به بهشت و جهنّم دخالت ندارد، بلکه اسماء و صفات حاکم هستند.

 

معنای «علیٌ حُبُّهُ جُنّة، قسیم النّار وَ الجَنّة»، «أنا المیزان» و ... این است که اعتبار حقیقی در ید قدرت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.

 

جایگاه نزول اسماء و صفات الهی

 

چرا ما می­گوییم معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید معصوم باشد؟

 

چون جایگاه نزول اسماء و صفات الهی است. طبیعی است اگر در این جایگاه نزول، خطا وارد شود، دیگر اسماء و صفات نازله پروردگار عالم نخواهد بود. چون نازله هم ولو حقیقت اسماء و صفات نیست امّا باید تمام خصایص حقیقت اسماء و صفات را داشته باشد.

 

چه موقع آن خصایص حفظ می­شود؟ موقعی که جایگاه نزول در عصمت باشد، «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیرا»[3]. چون اگر در جایگاه نزول، نقص وجود داشته باشد، اسماء و صفات نازله، خصایص اسماء و صفات حقیقی را نخواهد داشت - این نکته خیلی مهمّی است -

 

یعنی اگر در عالم، معصومی نبود و عدل الهی می­خواست نازل شود و خصایص آن عدل بما هو عدل - نه حقیقت آن - می­خواست در وجود غیر معصومی قرار گیرد؛ چون او ناقص بود، نمی­توانست آن خصایص را تحمّل کند و تخطّی می­کرد. لذا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید عصمت داشته باشد و این مطلب یکی از دلایل عصمت است.

 

رشد فروعات

 

وقتی بیان می­کنیم شناخت مهدویت حتّی از صلاه برتر است، این را هم نباید فراموش کرد که صلاه و عبادات هم باید براساس اصل شناخت باشند. اگر عبادات بدون شناخت باشند، خم و راست­شدنی بیش نیستند.

 

فروعات براساس اصل رشد می­کنند و همه احکام و افعال عبادی ما باید براساس اصل باشند که آن اصل امام است.

 

لذا این­ که اخباریّون بیان کرده­اند: مطالبی که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) می­گوید کفایت می­کند، از یک جهت درست و از جهتی دیگر غلط است.

 

از این جهت درست می­گویند كه اگر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام)، مسائل را تامّ و کامل بیان کرده باشد، دیگر اصلاً نیازی به اصول عملیّه و مباحثی به نام اصول فقه برای درک احکام و مبانی و مسائلی که بخواهد در دست مجتهد باشد، وجود ندارد.

 

کما این ­که ما قائل هستیم وقتی وجود مقدّس مولا، سیّد، صاحب و سالارمان حضرت حجّت­بن­الحسن­المهدی(صلوات اللّه و سلامه علیه و عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) بیایند، دیگر مرجعیّت معنا ندارد. ایشان یک فتوا می­دهند و همه عمل می­کنند.

 

پس از این جهت اشتباه می­کنند که مبانی کامل در دست ما نیست تا بگوییم مطلب را به طور کامل بیان کردند. اگر مبانی کامل در دست ما بود، می­توانستیم بگوییم نیازی به آن مسائل نیست. لذا به آن قواعد احتیاج است.

 

 معنای یقین

 

یکی از مواردی که عامل می­شود معصومین(علیهم صلوات المصلّین) به مقام امامت برسند، همان نازله یقین بودن آن­هاست. یقین و ایقان آن چیزی است که با علم و حکمت توأم شود. یعنی یقین، علم ظاهری نیست بلکه حکمت هم در آن نهفته شده است.

 

در این که بیان شد همه مطالب به اراده پروردگار عالم است، باید توجّه کرد نعوذبالله، نستجیربالله اراده پروردگار عالم، آن اراده نفسانی­ای که ما تصوّر می­کنیم، نیست. چون حضرت حقّ نعوذبالله، نستجیربالله جاهل نیست که اگر اراده کرد، امکان داشته باشد آن اراده از روی جهل و نفس امّاره باشد، بلکه اراده او از باب علم و حکمت است.

 

عبارت «کُن فَیکون» هم برای این بیان شده که من و شما بفهمیم و إلّا اصلاً احتیاج به بیان «کُن فَیکون» هم نیست، بلکه از همان اراده اوّلیه است که سریعاً شیء درست می­شود.

 

منتها اراده حضرت حقّ با علم و حکمت است؛ یعنی همان لحظه، بدون این­که بخواهد تفکّری کند، اراده می­كند. اصلاً تفکّر برای پروردگار عالم نیست، بلکه برای انسان است.

 

عقول، تقسیم­بندی شده­اند. اگر بخواهیم نسبت عقول را به عدد بیان کنیم، باید گفت: عقول بشری نقطه یک هم نیستند و عقول حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، تالی­تلو معصوم و یک عدّه خاص هست که درجه دارد.

 

درجه آن­ها هم تا حدّ اکملِ نازله است. اگر درجه اکمل نازله را صد بگیریم، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) در درجه صد، تالی تلو معصوم نود و پنج الی نود و هفت و انبیاء نود هستند. یعنی گاهی تالی تلو معصوم از انبیاء هم برتر است. عرفا هم مانند انبیاء و گاهی بالاتر از آن­ها هستند[4].

 

عقل بشر با عقل پروردگار عالم تفاوت دارد. بشر نیاز به تفکّر دارد و یک استارت اوّلیه می­خواهد امّا باری­تعالی، عقلِ کلّ است و هر چه بیان می­فرماید مِن العلم و الحکمه است.

 

 حاصل علم و حکمت

 

یک نکته اخلاقی بیان کنم که درک آن ما را در شناخت هرچه بیشتر امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) کمک می­کند و آن این است ­که قرآن کریم تنها راه نزدیک شدن به علم و حکمت را تزکیه بیان فرموده است، «وَ یُزَكِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ»[5].

 

اگر تزکیه صورت گیرد و تفکّر الهی پدید آید، آن­گاه به علم و بعد به حکمت خواهیم رسید. برای کسی که به علم و حکمت رسیده، همه چیز یقینی است امّا در مورد پروردگار عالم این مسائل نیست، علم و حکمت در ذات او وجود دارد و اراده او براساس علم و حکمت است.

 

او یقین دارد چیزی که الآن خلق می­کند، چه فوایدی دارد و مثل من و شما نمی­نشیند فکر کند این را که خلق می­کنم، چه نتیجه­ای می­دهد. در پروردگار عالم اراده محض است و همان اراده، عین تفکّر، تعقّل و علم و حکمتی است که در او نهفته شده است - این بحث، بحث سنگینی است که می­خواهم آن را آسان کنم -

 

البته ما حکمت خیلی از مطالب را نمی­دانیم[6] امّا پروردگار عالم حکمت تمام آن­ها را می­داند که این ناشی از یقین اوست و یقین امام هم این­گونه است.

 

دلیل امامت

 

پروردگار عالم در ادامه آیه «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»، دلیل این را که چرا این­ها را ائمّه قرار داد، بیان می­کند و می­فرماید: «لَمَّا صَبَرُوا وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون‏». این که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و تالی­تلو معصوم یقین دارند؛ یعنی نشانه­های کلّ هستی در دست آن­هاست که هم به علم آن آگاهی دارند و هم به حکمت آن.

 

لذا طبیعی است آن کسی هم که در محضر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بنشیند و یا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) مقداری از «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» را به او یاد دهد و آب دهان معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بر دهان او وارد شود، «وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» خواهد شد. این یک قاعده است[7].

 

حضرت حق فرمود: «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً»[8]. چرا ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام شد؟ چون امام باید مرکز یقین باشد و ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم مرکز یقین بود.

 

پروردگار عالم در آیه­ای دیگر فرمود: «وَ كَذلِكَ نُری إِبْراهیمَ مَلَكُوتَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنین‏»[9]، ما این­گونه به ابراهیم، ملکوت آسمان­ها و زمین را نشان دادیم تا از اهل یقین باشد.  

 

در این­جا می­فرماید: «وَ لِیَكُونَ مِنَ الْمُوقِنین»­، او از صاحب یقینان بود. در آیه قبلی نیز یکی از دلایل امامت را «وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» فرموده بود. پس یک دلیل این که ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام شد، یقین او بود.

 

یقین یعنی علم و حکمت. کسی که اهل یقین است، تمام نشانه­های پروردگار عالم در ید قدرت اوست.

 

مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «لَوْ كُشِفَ‏ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً»[10] - اگر پرده­ها کنار رود، ذرّه­ای به یقین من اضافه نمی­شود - یا در جای دیگری نیز فرمودند: «سَلُونِی‏ قَبْلَ‏ أَنْ تَفْقِدُونِی»[11] - قبل از این ­که مرا از دست دهید، از من بپرسید - یعنی ایشان همه چیز را می­دانند. وقتی فرمودند: اگر از طرق آسمان­ها از من سؤال کنید، بهتر از زمین برایتان می­گویم؛ یعنی می­توانم برایتان چنان توضیح دهم کأنَّ فکر کنید که دائم در آسمان­ها هستم.

 

بنده خدایی بود که وقتی یک بار به محلّه­ای می­رفت، طوری تصویر و نقشه آن­جا را در ذهن خود تجسّم می­کرد که اگر برای بار دوّم وارد آن محلّه می­شد، به تمام راه­های میان­بر آن محله آگاهی داشت، مثلاً می­گفت: اگر از آن کوچه برویم، سریع­تر می­رسیم. می­پرسیدند: شما بچّه این محل هستید؟ می­گفت: نه، می­گفتند: ولی شما بهتر از ما این­جا را می­شناسید!

 

مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) می­فرمایند: نقشه خلقت در ید قدرت من است و من طرق آسمان­ها را بهتر از زمین می­دانم. این همان یقین است؛ یعنی علم و حکمت ایشان توأمان است.

 

لذا یقین حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و هر کس که جزء موقنین شد، عامل امامت می­شود، «وَ كانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُون» - این نکاتی را که عرض شد بشکافید و شرح و روایات آن را ببینید تا بحث امام­شناسی برایتان تکمیل شود -

 

عوامل یقین

 

مطلب دیگر این است که چه عاملی باعث یقین می­شود؟

 

یکی از خصایص حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و هر کس که بخواهد جعل برای امامت شود، این است که آن­ها خود اهل خیر و کارهای نیک هستند و این عامل می­شود که به یقین نزدیک شوند.

 

حضرت حقّ در این آیات شریفه می­فرمایند: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحین‏ وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدین‏»[12].

 

در این آیات دلیل این­ که این­ها توانستند اهل امامت شوند، «وَ کانوا لَنا عابِدین» بیان شده؛ یعنی این­ها بندگان حقیقی خدا هستند.

 

 آنچه برای پیامبر عظیم­الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مهم است و ایشان شرافت خود را در آن می­دانند، عبد خدا بودن است. هیچ موقع رسالت برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مهم نبوده، البته نه به این معنا که رسالت مهم نباشد، بلکه آن­قدر که بندگی برای حضرت ارزش دارد، رسالت ارزش ندارد. در قرآن کریم و مجید الهی نیز این مورد تبیین شده است. در نماز، هم­ به خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) و هم به ما امر شده است که بعد از شهادت به وحدانیّت پروردگار عالم، بگوییم: «وَ اَشهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبدُهُ وَ رَسولُه».

 

پروردگار عالم فرمود: «وَ وَهَبْنا لَهُ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ نافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنا صالِحین» و به او اسحاق و یعقوب را عطا کردیم. معنای کلّی «نافِلَةً» اعمالی است که واجب نیست امّا افراد برای قرب پروردگار عالم انجام می­دهند - «نافِلَةً» را به معنای فرزند هم گرفته­اند که من آن را قبول ندارم -

 

 «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا» آن­ها را پیشوای مردم ساختیم تا خلق را هدایت کنند. یکی از خصایص­ امامان الهی این است که همیشه مردم را به خدا - نه به خودشان - دعوت می­کنند.

 

«وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ» ما به آن­ها در کارهای نیک وحی کردیم؛ یعنی معلوم می­شود که آن­ها در مقام عصمت هستند و لذا می­توانند اقامه صلاه و ادای زکات کنند، «وَ إِقامَ الصَّلاةِ وَ إیتاءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدین».

 

ما به خاطر این که اقامه صلاه و ایتاء زکات[13] در وجودشان است و این­ها بندگان صالح خدا و عابدین هستند «وَ کانوا لَنا عابِدین»، به آن­ها امامت دادیم.

 

لذا می­بینید که اگر کسی بنده باشد، به مقام یقین هم نزدیک می­شود و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بندگان حضرت حقّ هستند.

 

امامت، ابتلاء یا امتیاز؟

 

بحث دیگری که باید در آن تأمّل بفرمایید، این است که عصمت از طرف پروردگار عالم و فقط برای عدّه خاصّی است امّا امامت، دادنی است که در درجه اوّل به معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) و سپس به تالی­تلو معصوم (آن کسی ­که خود را به معصومیّت رسانده باشد) داده می­شود. پس امامت، عطای پروردگار عالم است و انسان باید استحقاق وجودی­ آن را پیدا کند.

 

پروردگار عالم راجع به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام)می­فرماید: «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ». پس اگر بخواهند کسی را امام کنند، او را دچار ابتلاء و آزمایش می­کنند.

 

بلا به­ خودی­خود، آن­گونه که ما تصوّر می­کنیم یعنی گرفتاری و دردسر، نیست. بلا یعنی آزمایش و مبتلا شدن به امتحان­های الهی که شاید صورت ظاهر آن برای بعضی بد و برای بعضی­ دیگر خوب باشد.

 

امامت هم ابتلاء و امتحان است که اگر کسی از این امتحان خوب بیرون نیاید، باخته است. لذا فکر نکنید امامت، امتیاز است.

 

تمام عالم از روزی که من و شما به دنیا می­آییم تا لحظه­ای که می­میریم، جایگاه امتحان و محلّ حرب با شیطان[14] است - این یک قاعده کلّی است -تمام دنیا محل امتحان و آزمایشات الهی است و این ­که چه کسی از این آزمایشات سرفراز بیرون می­آید، در آن دنیا معلوم می­شود.

 

گاهی حتّی این لباس مقدّس روحانیّت هم امتحان است و این­طور نیست که افتخار باشد بلکه تا آن لحظه آخر، امتحان است. اگر توانستم از آن امتحان خوب بیرون بیایم، برنده هستم.

 

 می­گویند:

 

 هر که از پل بگذرد خندان بود             زیر پل جایـــگه رنـــدان بود

 

«وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ» ابتلاء، امتحان­ و آزمایش است که اتّفاقاً گاهی صورت قشنگی دارد. مانند این که به کسی حکومت می­دهند. مثلاً پروردگار عالم با دادن حکومت به امثال مأمون­ و هارون، آن­ها را امتحان کرد.

 

یا پروردگار عالم یکی را به فقر و دیگری را به ثروت امتحان می­کند که گاهی از این امتحان، خوب بیرون می­آیند و گاهی هم نه.

 

لذا تمام این­ها امتحان است و هیچ کدام امتیاز نیست، این­گونه نیست که فقیر فکر کند خدا فقط به آن ­کسی که ثروتمند است، توجّه کرده است، خیر، بلکه هر کدام از این­ها بلیّه است و غیر از بلیّه و امتحان چیز دیگری نیست. باید در این مطلب تأمّل کنیم.

 

 

 

مردودان در امتحان امامت

پروردگار عالم از حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) نیز امتحان­هایی گرفت «وَ اِذِ ابتَلی اِبراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍ» و بعد از آن که امتحان­ها را تامّ و تمام و به خوبی انجام داد «فَاَتَمَّهُنَّ»، خدای متعال او را امام قرار داد، «قالَ اِنّی جاعِلُکَ لِلنّاسِ اِماماً».

در ادامه حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) می­فرماید: «قالَ وَ مِن ذُریَّتی» خدایا! از ذرّیه من هم امام قرار می­دهی؟ «قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».

«الظّالِمین» آنچه که بعضی بیان می­کنند، نیست. «الظّالِمین» کسانی هستند که اگر آن­ها را به امتحانی دچار کنند، به جای این­ که از آن امتحان سربلند بیرون آیند، خود را در آن گرفتار می­کنند، بیچاره می­شوند و به خود ظلم می­کنند.

خداوند به یکی ثروت و قدرت می­دهد و به یکی فقر و ...؛ یعنی هر کسی را با یک چیزی مبتلا می­کند[15]. مثلاً شخصی را برای امتحان، به قرض مبتلا می­کنند امّا او به خدا بدبین می­شود. این شخص بیچاره است و به خودش ظلم کرده است، نه به خدا. مگر کسی می­تواند به خدا ظلم کند؟!

«لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» یعنی ما نمی­توانیم به این افراد امامت دهیم؛ چون به خودشان ظلم می­کنند. البته پروردگار عالم به طور کامل جواب رد نداد و نفرمود: ما به هیچ عنوان به فرزندان تو امامت نمی­دهیم، بلکه فرمود: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین»؛ یعنی فقط به آن­هایی که به خود ظلم می­کنند، امامت نمی­دهیم.

اگر کسی ­توانست از عهده امتحاناتی که از او گرفته می­شود «وَ اِذِ ابتَلی»، خوب برآید، به امامت می­رسد و این­گونه نیست که وقتی تو بیان کنی که از ذرّیه من هم امام قرار بده، من هم دعای تو را مستجاب کنم و امامت را تا قیامت در ذرّیه تو قرار دهم و همه آن­ها امام شوند، بلکه آن­هایی که ظالم باشند، نمی­توانند امام شوند.

 ظالم به معنای کسی است که از عهده امتحانات خوب برنیاید. چنین کسی به دیگری ظلم نمی­کند، بلکه به خودش ظلم می­کند. در ابتدای این آیه «وَ اِذِ ابتَلی» بیان شده است، پس می­توان گفت: مرجع ظلم، همان «ابتَلی» است؛ یعنی اگر از این ابتلاها خوب بیرون آمدند، امام می­شوند امّا اگر «فَاَتَمَّهُنَّ» نبود و از امتحان­ها به خوبی بیرون نیامدند، جزء «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» می­شوند.

 

راه طولانی امامت

وقتی حضرت ابراهیم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «قالَ وَ مِن ذُرِیَّتی». معلوم می­شود که ایشان در آن زمان که به امامت رسیدند، فرزند داشته­اند.

چه موقع حضرت صاحب فرزند شده بودند؟

پروردگار عالم در قرآن کریم و مجید الهی از قول ایشان می­فرماید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی وَهَبَ لی‏ عَلَى الْكِبَرِ إِسْماعیلَ وَ إِسْحاقَ إِنَّ رَبِّی لَسَمیعُ الدُّعاء»[16] خدا را حمد و ستایش می­کنم که در سنّ پیری به من اسماعیل و اسحاق را بخشید. پس معلوم می­شود که ایشان در کِبر سن به مقام امامت رسیده­اند. لذا گاهی راه اکتساب امامت خیلی طولانی می­شود[17].

 

معصوم مبتلا

مطلب دیگر امامت - که از یقین حاصل می­شود - این است که باید ابتلاء داشته باشند.

حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) عصمت کامله هستند امّا با این که عصمت کامله دارند، ابتلا هم می­شوند.

فکر می­کنید چرا پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این­قدر خون دل می­خوردند؟ ما در روایت داریم که عالمی که در بین مردم باشد و از علم او استفاده نشود یا عالِمی که بین جهّال باشد، مثل انسان حیّ است که بین مرده­ها زندگی می­کند. چون کسی که بین مرده­­ها است، کسی را ندارد که با او هم کلام شود و حرف بزند. دائم بین مرده­ها می­چرخد و خون دل می­خورد[18].

وقتی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در مقام عصمت قرار می­گیرد، مبتلا می­شود. خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم به این­ مبتلا بودند که در بین جهّال قرار داشتند - این هم که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) امّی بودند؛ یعنی در میان جهّال و امّی­ها قرار داشتند -

آن­ها پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را با بی­احترامی صدا می­کردند، طوری که به تعبیری صدای خدا هم در­آمد که چرا داد می­زنید و مدام اسم کوچک پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را می­گویید، اسم ایشان احترام دارد. آن­ها اصلاً ادب به خرج نمی­دادند، وقت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بی­خود و بی­جهت می­گرفتند و سؤالات بیهوده می­کردند. بعد خداوند قاعده قرار داد که از این به بعد هر کس بخواهد وقت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را بگیرد باید پول دهد، یعنی حرمت پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را باید نگاه داشت.

 پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) از این ناراحت بودند که مردم شناخت ندارند. ایشان حتّی می­ترسیدند مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را - که باب علم­الله بودند - معرّفی کنند، چون مردم جاهل می­گفتند: او داماد و پسرعموی خود را برای جانشینی­اش قرار داد.

اصلاً شاید یک علّت این­ که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، عایشه (دختر ابابکر) را به همسری گرفتند - که امر خدا بود - این بود که اگر فردا گفتند: ایشان مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) را به خاطر هم­خویشی انتخاب کردند، بگویند: جانشینی من به هم­خویش بودن نیست. اگر به خویشاوندی باشد، من با ابابکر هم فامیل هستم، پس چرا او را انتخاب نکردم؟!

پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) امتحانات زیادی داشتند؛ به طوری که خودشان فرمودند: این­قدر که من از امّتم آزار دیدم، هیچ نبیّ­ای آزار ندید. به قول آیت­الله­ العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن آزارها خون دلی بر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به وجود آورد که نگو! ایشان نمی­توانستند آزادانه بعضی از مطالب را بگویند؛ چون مردم نفهم بودند، تازه می­گفتند: چه می­گویید؟! ما مؤمنیم! دیگر صدای خدا درآمد و فرمود: « قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا»[19].

شما فکر می­کنید بالا رفتن قرآن بر نی و پذیرفتن حکمیّت برای امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) ابتلاء بزرگی نبود؟! همان کسانی که در کنار امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) بودند و زمانی رفیق صمیمی مولا و سیفالاسلام­ها بودند، آمدند با ایشان جنگیدند. فکر می­کنید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) دوست داشتند با عایشه بجنگند؟! خیر امّا مجبور شدند و خون دل می­خوردند. در نهج البلاغه هم به آن شتر سرخ و ... اشاره کردند و فرمودند که چه چیزهایی برایشان پیش آمد!

 آن­هایی که کنار امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آمده بودند و مدام به ایشان می­گفتند: بجنگ و در پیشانی­هایشان جای مهر بود و...، بعد از قرآن به نی کردن، جزء خوارج شدند. بعد هم در مقابل امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) ایستادند و خود آن­ها ایشان را به شهادت رساندند.

باور کنید امیرالمؤمنین(علیه الصّلوة و السّلام) آن موقع هم که این­ها اطراف ایشان را در محراب گرفته بودند و مدام می­گفتند: حرکت کن، ما هم می­آییم؛ می­دانستند که هر کدام از آن­ها چه کاره هستند. ایشان می­دانستند آن­ها امروز دست­بوس و پشت سر امام هستند، شمشیرهایشان را بالا می­برند، داد می­زنند، حرباً حرباً می­کنند و فردا در مقابل امام می­ایستند! منتها این خون دلی است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید بخورد و ابتلاء او به این سبک و سیاق است.

چه کسی به امام حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه) خیانت کرد؟ نزدیکترین فرد به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، ابن عبّاس! صلح امام حسن(صلوات اللّه و سلامه علیه) ابتلاء بزرگی برای وجود مقدّس ایشان بود. شهادت ابی عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم برای ایشان ابتلاء بزرگی بود.

خیلی از کسانی که امام رضا(صلوات اللّه و سلامه علیه) را به ریاست­طلبی متّهم کردند و به ایشان گفتند: اجداد تو که نمی­رفتند با این خلفا هم پیاله شوند، معلوم می­شود که تو ریاست­طلب هستی، از همین اطرافیان ایشان بودند!

ابتلاء وجود مقدّس آقا نیز - که خلّص انبیاء و اولیاء هستند - همین­طور است. ایشان حاکم کلّ جهان هستند، ابتلاء ایشان این است که باید سال­های سال مدام غصّه بخورند و خونریزی­ها را در اقصی نقاط دنیا ببینند و ... .

اشتباهی که ما می­کنیم این است که فکر می­کنیم آقا فقط امام مسلمین هستند، امّا کسانی که با آقا یا نوّاب ایشان مثل حضرت شیخنا­ الأعظم(روحی له الفدا و سلام اللّه علیه) توفیق حشر و نشر داشتند، می­گویند: وقتی در آفریقا هم اتّفاقی می­افتد، آقا خون دل می­خورند. حتّی در آمریکای شمالی هم که مسلمان نیستند و مسیحی و ... هستند، اتّفاقی می­افتد، آقا خون دل می­خورند؛ چون آقا حاکم کلّ جهان هستند.

ایشان با این که حاکم کلّ هستند امّا یک عدّه مسخره می­کنند و می­گویند: پس این آقایتان کجاست؟! خدا هم می­گوید: هنوز وقت ظهور نشده است، از آن طرف آقا باید چه کار کنند؟! آقا هم باید صبر کنند و خود این یک خون دل است.

وقتی هم کسانی که مسلمان، شیعه و جزء محبّین هستند، به جان هم می­افتند، آقا خون دل می­خورند. لذا ابتلائات مختلف است.

پس خود معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم در امتحان و ابتلاء است و یکی از امتحانات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، جهل اطرافیا­ن بوده است.

 

بستر امامت

لذا ابتلائات برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) هم وجود دارد بلکه بیشتر هم هست.

هر که در این بزم مقرّب­تر است         جـام بــــلا بیشــترش می­دهند

خدا قاعده را این­گونه قرار داده است که هر که بخواهد امام شود، در مرحله اوّل باید مبتلا شود.

خدا مرحوم آشیخ جعفر مجتهدی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند. ایشان به آیت­الله العظمی بهاءالدّینی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بیان فرموده بودند: خدا را شکر که ما امام نشدیم و إلّا بیچاره می­شدیم، مأموم بودن هم خودش قدر و نعمتی دارد؛ چون امامت واقعاً سخت است.

یک مثال بزنم: شما می­بینید گاهی یک امام جماعت در مسجد هم گرفتار می­شود. مدام باید همه چیز را درست کند، به یکی بگوید: نه و به یکی بگوید: بله. یک موقع سر کسی داد بزند و یک موقع ناز او را بکشد. پس حتّی امام جماعت هم همیشه مکافات دارد.

لذا امام، مبتلا می­شود و اصلاً خصیصه امامت با بلا و امتحان است. پس:

1- ابتلا بستر امامت است، «وَ اِذِ ابتَلی».

 -2البته همین که مبتلا شد، به امامت نمی­رسد، بلکه موقعی که «فَاَتَمَّهُنَّ» شد، به امامت می­رسد؛ یعنی زمانی که تمام و کمال و به خوبی از آن بلا و امتحان بیرون آمد، امام می­شود.

خیلی­ها را مبتلا می­کنند ولی طاقت نمی­آورند و به تعبیر عامیانه وسط راه می­برند. لذا فقط موقعی که جدّی از امتحان خوب بیرون آمده باشد، می­تواند امام شود.

 -3کسی که امتحان را خوب انجام دهد، تازه اوّلین کاری که کرده این است که جزء ظلم­کنندگان به خود محسوب نشده است.

لذا قاعده امامت برای بعد از این مراحل است؛ چون بیان فرمود: «قالَ وَ مِن ذُریَّتی قالَ لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین» - اگر «عَهدِی الظّالِمین» را همان­طور که معنا کردم بگیرید، قاعده­ای که چیدم، درست از کار در می­آید - پس معلوم می­شود امام نباید به خود هم ظلم کرده باشد.

اگر کسی امتحان را با جان و دل پذیرفت امّا به تعبیر عامیانه وسط راه برید، این شخص به آن امتحان هم ظلم کرده است. پس خود ابتلائات حرمت دارند - این نکته مهم و کارگشایی است که اگر ما را مسئول کاری کردند، این در حقیقت ابتلا ما است - و باید حرمت آن­ها را نگاه داشت. اگر حرمت امتحان را نگاه نداشتیم، ظلم کردیم و برای همین است که بیان می­شود: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».

پروردگار عالم این امتحان بزرگ (امامت خلق) را بر دوش کسی که وسط راه ببرد، نمی­گذارد. کدام ­یک از معصومین(علیهم صلوات المصلّین) وسط راه بریدند و نتوانستند از عهده این امتحان برآیند؟

یکی باید صلح می­کرد، چشم، سمعاً و طاعتاً، هرچه پروردگار عالم بگوید، انجام می­دهم. یکی باید به قتلگاه می­رفت و به خیمه­هایش هم آتش می­زدند، چشم، سمعاً و طاعتاً و ...؛ یعنی هیچ کدام وسط راه نبریدند. اگر از عهده امتحانات برنمی­آمدند، ظلم می­شد و این در حالی است که بیان شده: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین».

عرض کردیم که همه ما مبتلا هستیم، منتها ابتلاهای بزرگ برای امام است.

لذا فکر نکنیم چون ما مأموم هستیم، خدا هم ما را امتحان نمی­کند. همه ما در امتحان الهی هستیم. منتها خدا هر کسی را یک طور امتحان می­کند، یکی را به زیبایی امتحان می­کند، به یکی ثروت زیاد می­دهد، به یکی فقر می­دهد، قلب یکی را باز می­کند و به او علم می­دهد و ... که باید مواظب باشد. اگر فکر کند خودش است، بیچاره می­شود.

 

جمع بندی

1.      اگر کسی بخواهد امامت خلق را به دست گیرد، پروردگار عالم حتماً او را مبتلا می­کند ولو معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد.

2.      ابتلائات امام بسیار سنگین است.

3.      پذیرش این امتحانات از طرف امام باید تامّ و كامل باشد؛ یعنی نباید در هیچ امتحانی حتّی یک مقدار هم كوتاه بیاید. واژه «فَاَتَّمَهُنَّ» اشاره به همین مطلب دارد.

4.      اگر وسط راه این ابتلائات برید، ظلم کرده است.

طبیعی است که پروردگار عالم قدر و منزلت افراد را می­شناسد و می­داند که چه کسی از پس این ابتلائات بزرگ امامت بر­نمی­آید و در حقیقت به خودش ظلم می­کند، لذا امامت را به چنین کسی نمی­دهد.

مثل این­که اگر یک وزنه 50 کیلویی را به یک فرد لاغر بدهند، نه تنها نمی­تواند آن را بلند کند، بلکه خودش هم می­افتد و یکی باید بیاید او را بلند کند!

5.      کسی که از عهده این امتحانات برنمی­آید و در وسط راه می­برد، اوّل به خود ظلم کرده است و بعد هم به مردم؛ چون امام باید مردم را به «بِاَمرِنا» هدایت کند و چنین کسی نمی­تواند آن­ها را به آن صراط حقیقی و «یَهدونَ بِاَمرِنا» برساند. پس پروردگار عالم می­فرماید: «لا یَنالُ عَهدِی الظّالِمین»، ما امامت را به این­ها نمی­دهیم.



[1]  بنده این مطالب را از مبانی فلسفی ملّاصدرا و ابن­سینا(اعلی اللّه مقامهما الشّریف) استخراج کرده و به زبان ساده بیان می­کنم.

[2]  کهف/ 110

[3]  احزاب/ 33

[4] روایاتی را که در باب عقل و جهل در اصول کافی داریم، بخوانید. گرچه به قول علامه طباطبائی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) تمام آن مطالبی که حضرات در این مورد بیان فرموده­اند، روایات فلسفی است و به همین علّت نیاز به توضیح دارند.

 

[5]  آل عمران/ 164 و جمعه/ 2

[6]  گاهی ما حکمت بعضی از مسائل را براساس پیشرفت ظاهری علم متوجّه می­شویم. مثلاً الآن فهمیدیم که چرا بعد از این که قوم لوط سنگباران شدند، همه آن­ها را آب برد؛ امروزه می­دانیم تنها چیزی که ویروس مهلک ایدز را از بین می­برد، آب است و الآن مشغول مطالعه بر روی آن هستند که مولکول­های آب را مجزّا کنند و ببینند چگونه می­توان این کار را انجام داد.

لذا ما حکمت بعضی از چیزهایی را که نمی­دانستیم، امروز می­فهمیم. مثلاً پروردگار عالم بیان فرموده: «سَخَّرَ لَكُم ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ»[6]، آسمان­ها و زمین در تسخیر شماست. ما تا کنون تصوّر می­کردیم منظور از این آیه فقط باران است امّا تسخیر یعنی انسان باید به آن­ها دست یابد و ما امروز فهمیدیم که می­توانیم به آسمان­ها نزدیک شویم.

 شیخ بهایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قاعده­ای دارد که می­گوید: انسان می­تواند با لباس­های نازکی به خورشید نزدیک شود که باید با پیشرفت علم به آن رسید. در حالی­که می­دانید ما میلیون­ها سال نوری از خورشید فاصله داریم، پس چطور چنین چیزی ممکن است؟!

آن علم است که انسان را به حکمت این مطالب می­رساند. مثلاً امروزه بشر حکمت این را که اصلاً چرا کره زمین باید بیضوی باشد و اگر کره محض بود، سقوط می­کرد یا چرا عالم، عالم منظومه است و در مدار خاص خود حرکت می­کند. یا چرا سیگنال­هایی در جذب نیروی جوی از خورشید به زمین وجود دارد، یا چرا ازن باید وجود داشته باشد و یا این­ که چرا پروردگار عالم در هر کدام از این لایه­های هفت­گانه جوّ خاصّی قرار داده است که اگر این لایه­های هفت­گانه نباشند، هر کره­ای سقوط کرده و تبدیل به یک شهاب سنگ می­شود، فهمیده است.

 البته مطالب بسیار دیگری هم وجود دارد که الآن من و شما نمی­دانیم و بعداً می­فهمیم. مثلاً آیا شما می­دانید علّت این­ که ما در مباحث زود خسته می­شویم، چیست؟ به این خاطر است که ما از میکروفن استفاده می­کنیم.

وقتی امواج، جذب سیستم میکروفن می­شوند، میكروفن صوت را تبدیل به اُنجال می­کند و اُنجال تمام سلول­های عصبی مغز را بمباران می­کند. لذا انسان گاهی در عرض سه ربع خسته می­شود امّا در زمان قدیم دو سه ساعت صحبت می­کردند، نه سخنران خسته می­شد و نه شنونده؛ چون این بمباران سلول­های مغز نبود. حالا باید ببینیم که چه کنیم تا این اُنجال­ها از بین بروند؟ لذا پیشرفت علم گاهی تناقض به وجود می­آورد!

[7] این یک بحث عالی است که دید ما را نسبت به جهان­، توحید و امام­شناسی باز می­کند و به فضل الهی انسان را اوج می­دهد. این بحث مثل آسانسوری است که وقتی وارد آن شوی، در عرض چند ثانیه چهل طبقه بالا می­روی.

 

[8]  بقره/ 124

[9]  انعام/ 75

[10]  مصباح الشّریعه، ص: 512 

[11]  من لا یحضره الفقیه، ج: ‏4، ص: 498

[12]  انبیاء/ 72 و 73

[13]  مثلاً زکات علم، نشر آن است «زَکوةُ العِلمِ نَشرُه»، زکات بدن جنگیدن در راه خدا است و ...

[14]  این ­که می­گویند: امام جماعت در محراب (محلّ حرب) ایستاده، به این منظور است که محراب، محلّ حرب و جنگیدن با نفس امّاره است.

 

[15] حتّی در روایت داریم که فردای قیامت پروردگار عالم از اولاد انبیاء به شدّت بازخواست می­کند و می­گوید: ما نبیّ الهی را برای شما قرار دادیم و او قبل از این­ که پدر شما باشد، باید استاد شما می­بود.

علّامه آسیّد ­محمّد­حسین ­حسینی­طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: من همیشه برای اساتیدی که داشتم دعا می­کنم، شما هم دعا کنید. دلیل آن هم این است که می­ترسم خدا فردای قیامت به من بگوید: من یک پدر معنوی بسیار عالی در راه تو قرار دادم و تو را هم در دامن او گذاشتم امّا تو نتوانستی استفاده کنی و به خودت ظلم کردی، این امتحان و بلیّه بود - این قاعده را بدانید که فرمان پدر معنوی از پدر جسمی برتر است -

مثلاً این ظلم انسان به خودش است که در کنار استادی چون آیت­الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن گنج و معدن الهی باشد امّا استفاده نکند و بی­خود و بی­جهت وقت خود را هدر دهد.

علّامه طهرانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) نکته بسیار جالبی را بیان فرمودند، فرمودند: آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بسیار زرنگ بودند و من از زرنگی ایشان خیلی خوشم آمد. حتّی آیت­الله ملکی تبریزی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - با آن مطالبی که داشتند -  و دیگر اعاظمی که در محضر آیت­الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بودند، مثل ایشان نبودند.

آسیّد هاشم حدّاد(اعلی اللّه مقامه الشّریف) از آقا بسیار بهره می­بردند و مدام از این جلسه به آن جلسه آقا می­رفتند. به همین دلیل آقا هم از ایشان خیلی خوششان می­آمد؛ چون می­دانستند که ایشان زیرک­اند و قدر علم را می­دانند. پس انسان گاهی به واسطه اساتید خود هم امتحان می­شود.

[16] ابراهیم/ 39

[17] برای همین است که می­گوییم عصمت چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) با عصمت سایرین فرق می­کند. حضرت ابراهیم(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) هم به عصمت رسیدند امّا نه آن عصمت چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین).

عصمت حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، عصمت کامله است که هیچ یک از انبیاء عظام ولو خود حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصلوة و السّلام) هم آن را نداشتند. در عصمت کامله نیاز به اکتساب کردن نیست.

[18]  مثلاً اگر در روستایی زلزله بیاید و خدای ناکرده همه افراد آن روستا بمیرند و فقط یک نفر زنده باشد. او بین این همه مرده، کاری نمی­تواند بکند و دیوانه می­شود؛ چون انسان، هم­زبان می­خواهد.

 هم­زبان عالِم هم کسی است که علم بخواهد. هم­زبان او کسی نیست که بیاید و با هم بنشینند، لطیفه بگویند و ... . عشق عالِم، علم است و فقط دنبال این می­گردد که کسی باشد که با هم حرف علمی بزنند. یک کسی با رفتن به کوه، جنگل و ... صفا می­کند - البته این­ها هم صفا دارد و عالِم هم به کوه و جنگل می­رود امّا در آن­جا هم خدا را مشاهده می­کند، قدرت خدا را می­بیند و می­گوید: «خَلَقَ الخَلائِقُ بِقُدرَتِهِ»؛ یعنی باز دنبال علم است - امّا صفای عالم به علم است.

[19]  حجرات/14

 



ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش