به امید ظهو مولا و سرورمان حضرت حجت ابن الحسن ( عجل الله فرجه الشریف )

آخرین ارسال های انجمن

عنوان پاسخ بازدید توسط
شهید محمود رضا بیضائی 0 204 bonakdar

جلسات مهدویت آیت الله قرهی(حفظه الله)- جلسه چهارم

سلسله جلسات مهدویت آیت الله قرهی ( حفظه الله ) - جلسه چهارم - هدایت فطرت الهی

در بحث امام­شناسی بیان شد كه وجود امام، ركن اساسی شناخت توحید است. در حقیقت، توحید بدون امامت در عالم شناخته نخواهد شد و در اصول دین، اگر كسی امام­شناس شد، به حقیقت خداشناس هم می­شود.­

 

 

هدایت فطرت الهی!

 

در بحث امام­شناسی بیان شد كه وجود امام، ركن اساسی شناخت توحید است. در حقیقت، توحید بدون امامت در عالم شناخته نخواهد شد و در اصول دین، اگر كسی امام­شناس شد، به حقیقت خداشناس هم می­شود.­ در عالم نداریم که کسی بتواند بدون امام­شناسی مستقلّاً‌ خداشناس شود.

 

سؤالی که پیش می­آید این است: با توجّه به این ­که قرآن کریم و مجید الهی می­فرماید: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»[1]، فطرت بشر، فطرت الهی است. اگر فطرت، الهی است پس باید فی­ذاته خداشناس هم باشد و دیگر نیاز نیست كه بخواهد از راه دیگری به خداشناسی برسد. پس چرا ما بیان می­کنیم: برای خداشناسی حتماً به امام نیاز است؟

 

 جواب این است كه فطرت بشر الهی هست امّا قدرت تشخیص این فطرت را امام به انسان مرحمت می­كند.

 

امام انسان را به سوی خدا هدایت می­كند، نه این­ كه خداشناسی را در وجود انسان تزریق كند.

 

به تعبیر دیگر، امام مبانی توحید را در اختیار انسان قرار می­دهد و این انسان است كه با این مبانی به سوی پروردگار عالم حركت می­كند.

 

لذا امام به زور دست كسی را نمی­گیرد تا او را به سمت خدا ببرد - گرچه ما قائلیم که امام به عنوان عصمت كامله، بر كلّ خلق، موجودات و هم چنین افلاك حاكمیّت دارد - اگر این­طور بود، هر معصومی که می­آمد حدّاقل باید همه انسان­های اطراف او به سوی پروردگار عالم هدایت می­شدند، امّا این­طور نبود.

 

لذا كار امام این است که این فطرت الهی را به انسان می­شناساند. منظور از «‌یَهدُون بِأمرِنا»[2] هم كه قرآن كریم و مجید الهی می­فرماید، همین است که امام، آن فطرت الهی را به سوی امر الهی هدایت می­كند.

 

 

 

امامت قبل از خلقت!

 

امامت برای آن كسی كه می­خواهد امام باشد، زمینه­ای را می­طلبد كه این زمینه در افراد دیگر نیست. امام به معنای حقیقی باید در مقام عصمت باشد و ابتلائات هر كسی كه در این مقام قرار بگیرد، بسیار زیاد است.

 

اشاره كردیم قرآن كریم و مجید الهی راجع به ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) فرمودند: «وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ»[3] و بعد از آن فرمودند: «قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً». پس بعد از این که زمینه امامت در ایشان فراهم شد، به امامت رسیدند.

 

یكی از این زمینه­ها، به خوبی پشت سر گذاشتن ابتلائات است كه بیان شد. امّا آیا عصمت كامله هم با این ­كه از قبل انتخاب شده، به امتحانات مبتلا می­شود؟

 

به عبارت دیگر، گرچه نزد باری­تعالی مشخّص است که حضرت ابراهیم خلیل(علی نبینا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) امام است، ولی امامت ایشان زمانی ابلاغ می­شود كه پروردگار عالم ایشان را به امتحانات كثیره مبتلا كرد «وَ إِذِ ابْتَلى» و ایشان هم از این امتحانات موفّق بیرون آمدند «فَأَتَمَّهُنَّ» امّا در این­جا این سؤال مطرح می­شود که آیا چهارده معصوم(علیهم صلوات المصلّین) نیز كه به عنوان عصمت كامله هستند و پروردگار عالم آن­ها را قبل از خلقت جسمانی انتخاب کرده، همین طور هستند؟

 

 برای عصمت كامله این­طور نیست كه بعد از سرفراز بیرون آمدن از ابتلائات، به آن­ها بگویند: شما امام شدید، بلکه معصومین(علیهم صلوات المصلّین) از اوّل امام بودند - نكته مهمّی است، دقّت كنید -

 

بیان کردیم: شرط امامت این است كه آن­ها ابتلائات بزرگ­تر و بیشتری را پشت سر بگذارند.

 

هر كه در این بزم مقرّب­تر است         جام بــــلا بیشـــترش می­دهند

 

حتّی اولیاء الهی هم اگر می­خواهند امامت برتر پیدا كنند، طبعاً‌ امتحانات سخت­تری دارند امّا برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) این­گونه نبود.

 

 

 

امامت عمومی

 

پس نیاز داریم امامت را به دو قسم تقسیم كنیم:

 

1.      امامت عمومی: این امامت برای كسی است که به واسطه خوب بیرون آمدن از امتحانات الهی به امامت می­رسد.

 

امامت در عموم درجه­بندی دارد؛ یعنی امام از امامت اوّلیّه به امامت ثانویّه و از امامت ثانویّه به درجات بالاتر می­رود. ‌

 

مثلاً گاهی ولیّ خدایی در حدّی هست كه می­تواند امام یك گروه خاص باشد امّا بعد از پشت سر گذاشتن امتحاناتی كه سنگین­تر از امتحانات قبلی او بود، درجه امامت او بالاتر می­رود و مثلاً امامت بر جنّ هم پیدا می­كند. گاهی هم بالاتر می­رود، تالی­تلو معصوم می­شود که دیگر امامت او تقریباً‌ امامت بر خلق است و بر موجودات هم امامت دارد.

 

مثلاً‌ آیت­الله بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) در مورد آیت­الله آسیّد جمال­الدّین گلپایگانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: ایشان امام بر حیوانات هم بودند که این خصوصیّتی است كه همه كس ندارد.

 

آشیخ جعفر كاشف­الغطاء(اعلی اللّه مقامه الشّریف) هم مرجع تقلید اجنّه بودند؛ یعنی امامت ایشان برتر شده بود.

 

لذا امامت در عموم نیاز به ابتلائات دارد و آن­ها با به خوبی پشت سر گذاشتن این ابتلائات از امامتی به امامت دیگر با درجه بالاتر می­روند تا به امامت تالی­تلو معصوم می­رسند.

 

 

 

امامت کامله

 

2.      امامت كامله: این امامت برای حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) است.

 

امکان دارد امامت كامله در طفولیّت هم باشد، مثل امام جواد(صلوات اللّه و سلامه علیه) که در طفولیّت به امامت رسیدند. گرچه امامت در وجود حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) یك امر الهی و حقیقی بالقوّه است كه بر اثر زمان، بالفعل می­شود؛ یعنی امام بعدی بعد از امامت امام قبلی، امامتش بالفعل می­شود.

 

مثلاً‌ موقعی كه وجود مقدّس پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند، امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) هم امام است، امّا امامت او امامت بالقوّه است، نه بالفعل.

 

 

 

تفاوت امامت كامله و عمومی

 

 یکی از تفاوت­های امامت كامله با امامت­های دیگر این است که در امامت­های دیگر در یک زمان واحد، چند امام می­توانند كنارهم یا در مکان­های مختلف باشند. مثلاً ‌ما در یک زمان چند ولیّ خدا و حجّت خدا داریم.

 

مثالی كه می­توان زد، مثال امام جماعت است. ما هزاران هزار مسجد داریم که همه این مساجد امام جماعت دارند.

 

لذا در امامت عمومی (امامتی که کامله نیست) در یك زمان چند امام می­توانند در اقصی نقاط جهان وجود داشته باشند امّا در امامت كامله (امامت معصوم) چند امام نمی­توانند در یک زمان امام بالفعل باشند. گرچه بالقوّه امام هستند امّا امامت کامله بالفعل برای دو نفر در یک زمان ممكن نیست.

 

به عنوان مثال وقتی مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام بودند، سیّدین شباب اهل الجنّه امام بالفعل نبودند، گرچه امام بالقّوه بودند. یا وقتی وجود مقدّس امام حسن مجتبی(صلوات اللّه و سلامه علیه) امام بودند، ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه)  امام بالفعل نبودند، بلکه امام بالقوّه بودند؛ چون امامت كامله (امامت معصوم) بر كلّ شیء یعنی بر اقصی نقاط عالم امامت دارد.

 

پس وقتی امام معصوم حاكم شد، باید حاكم بر همه اشیاء باشد[4]. جالب این است که او باید به صورت ظاهر بر امام معصوم دیگری كه بالقوّه امام هست نیز حاكم باشد.

 

لذا در روایت داریم وقتی شخصی از امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیه) یک مسئله شرعی سؤال كرد، حضرت جواب ندادند و فرمودند: «إِرجِع إِلی اِمامِیَ الحَسَن». ایشان نفرمودند: «إِلی أَخِیَ الحَسَن»؛ یعنی به این ترتیب خواستند بیان كنند: امامت یكی است.

 

 

 

حاکمیّت امام

 

با تعریفی كه بیان كردیم، امكان دارد بعضی به این­ كه ما ولایت فقیه را هم به عنوان امامت می­گیریم، ایراد بگیرند و بیان كنند: با این تعریف، ولایت فقیه را ولایت جمعی هم می­شود بیان كرد؛ چون فقط امامت كامله (امامت معصوم) یکی است.

 

این بحثی متفاوت است که در آن بحث حاكمیّت مطرح است و در ابتدا به معنای حاکمیّت می­پردازیم.

 

حاكمیّت یعنی حكومت و یكی از حالات امامت است. حاكمیّت نشئه امامت است، نه حقیقت آن. دقّت کنید نشئه و حقیقت دو مورد متفاوت هستند.

 

آیا مثلاً وجود مقدّس امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) که حاكم بر امّت اسلامی نبودند، دیگر امام هم نبودند؟ اگر امام نبودند، پس چرا شما امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه) می­گویید؟!

 

لذا امامت با حاكمیّت فرق می­كند. البته اصل حاكمیّت در عالم باید به دست امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد و اگر غیر امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) هم حاكم شود، یا باید از ناحیه امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باشد، یا این که حاكمیّت او، حاكمیّت باطل و ظلم است.

 

ما ولایت فقیه را هم براساس روایت «مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ حَافِظاً لِدِینِهِ مُخَالِفاً عَلَى هَوَاهُ مُطِیعاً لِأَمْرِ مَولاهُ فَلِلعَوامِ أَن یُقَلِّدُوهُ ... »[5] حاكمیّت از ناحیه معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) می­دانیم که الآن وارد آن موضوع نمی­شویم.

 

امامت امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) در عالمِ حاكمیّت، فقط برای یك نفر است ولو امام دیگری كنار او بالقوّه امام باشد[6].

 

در امامت عمومی نیاز نیست امام بر همه عالم سیطره پیدا کند و اگر کسی توانست بر عالم حکومت کند، براساس ابتلائات بیشتری است که برای او به وجود آمده است. هرچه ابتلائات بیشتر و امتحانات سنگین­تر باشد، مقامات بالاتر می­رود و امامت او بر خلق نیز باید بیش­تر باشد؛ چون مرکز همه مطالب الهی می­شود.

 

 

 

ابتلاء امام معصوم

 

ابتلاء امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) سنگین­تر از امام­های دیگر است؛ چون ایشان بر همه خلق حاکمیّت دارند و کسی می­تواند حاکمیّت بر همه خلقت داشته باشد که علم او بیش از همه باشد. لذا علم امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) مافوق علم همه انبیاء است. 

 

هر کس که علم بیشتری داشته باشد، در مقابل جهل جهّال بیشتر اذیّت می­شود. فکر می­کنید درجات ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) که جهاد کردند و به شهادت رسیدند، در مقابل امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) که خانه­نشین شدند، بالاتر است؟! اذیّتی که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) از جهل مردم دیدند، مافوق آن چیزی است که در شهادت ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) بود. لذا بیان می­فرمایند: مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) مظلوم­ترین انسان­ها است.

 

مثل این که شما از مطلبی اطّلاع دارید و می­خواهید آن را به کسی یاد دهید امّا او جاهل محض است، در جهل غوطه خورده و نمی­خواهد گوش بدهد و بفهمد. لذا شما مدام حرص و جوش می­خورید.

 

انسان هیچ­گاه از جهل خوشش نمی­آید، به ­خصوص اگر به معنای حقیقی كلمه عالم باشد. بدانید اگر کسی از جهل دیگران خوشش بیاید، جاهل است. کسی که بگوید: الحمدلله من بلدم، او بلد نیست؛ خود این فرد جاهل است.

 

این­ که می­گویند: «زَكَاةُ الْعِلْمِ نَشْرُهُ»[7] برای این است که عالم دوست ندارد کسی جاهل بماند. یکی از خصوصیّات عالم این است که حرص و جوش می­خورد که چرا دیگران نمی­فهمند. عالم دوست دارد علم خود را حتّی ده­ها ساعت همین­طوری در اختیار دیگران قرار بدهد و از این که کسی نیست این علم را بگیرد و از آن بهره­برداری کند، غصّه می­خورد و دائم در رنج و عذاب است.

 

لذا عالم هیچ­گاه از این­ که مثلاً غذای خوب نخورده و یا به او احترام نگذاشته­اند، ناراحت نمی­شود، بلکه از این ناراحت می­شود که چرا دیگران جاهل هستند و نمی­فهمند.

 

 امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) از جهل مردم در عذاب بودند و همین جهل مردم هم ماجرای سقیفه را درست کرد. مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) از ضربه ابن­ملجم عذاب نکشیدند، بلکه برعکس در آن­جا «فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَة» را بیان فرمودند.

 

لذا درد ایشان از این نبود ­که به ایشان اهانت و جسارت می­کنند، بلکه درد ایشان این بود که آن­ها امامت را نشناختند و به امامت جسارت می­کنند. مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) به عنوان شخص مطرح نیستند بلکه به عنوان امام هستند

 

- تعبیری را بگویم که خیلی سنگین است، اگر متوجّه نشدید سریع از آن رد شوید - اگر بعضی تا حدّ پرستش مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) پیش رفتند، برای این بود که ایشان را شخص ندیدند، بلکه خدا دیدند[8]. مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) دیگر شخص نیستند، تمام اسماء و صفات الهی هستند.

 

لذا اگر مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) در جایی می­فرمایند: «أنا المیزان» و از خود تعریف می­کنند، از این باب نیست ­که منیّتی در ایشان باشد، بلکه چون صفات الهی در ایشان هست، از خود تعریف می­کنند. ایشان در واقع از صفات خدا تعریف می­کند، نه از ظاهر شخص.

 

دیگر پوست، گوشت، استخوان، ناخن و همه اعضاء و جوارح مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) خدا می­شود، اسماءالله و صفات­الله می­شود. در حقیقت این اسماءالله و صفات­الله بودن عامل می­شود که مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) آن خطبه را بیان بفرمایند که «أنا الحقّ، أنا المیزان و ...».

 

آن چیزی هم که ایشان را ناراحت می­کند، جهل است که برای پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم همین­طور بود. این کد بزرگ را به ذهن خود بسپارید: ابتلاء امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) این است که در آن اوج علمی خود، بین یک عدّه جاهل محض قرار گیرد.

 

مثلاً - در مثال مناقشه نیست - یکی از شما جایی برود که در آن­جا همه افراد، بی­سواد هستند و بخواهد بحث علمی کند، یا حدّاقل با کسی هم­نشینی کند امّا می­ببیند اصلاً هیچ­کس مطلب علمی نمی­­داند.

 

خود قرآن اشاره فرمود که از دور پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) را صدا می­زدند: محمّد! طوری که دیگر صدای خدا هم درآمد که چرا شما این­قدر بی­ادب و بی­تربیت هستید؟!

 

این درد است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بفرمایند: من را موعظه کنید و بعضی اشتباه کنند و این را به عنوان فخر بگیرند. می­دانید این سخن یعنی چه؟ این امر الهی است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این­گونه بگویند، اگر مردم عالم بودند، باید گریه می­کردند و می­گفتند: یا امیرالمؤمنین! ما تو را موعظه کنیم؟!

 

این درد است که امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) بگویند: اگر من هم یک قدم اشتباه رفتم، شما بیایید با شمشیر مرا راست کنید و بعضی در خطبه­ها و صحبت­های خود بگویند: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این را گفته، پس این­طور است. آن­ها نمی­فهمند و بی­شعور محض­اند.

 

اگر مردم آن زمان جاهل نبودند، وقتی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) این سخن را فرمودند، نعره می­زدند، اشک می­ریختند و فریاد می­زدند که یا امیرالمؤمنین! ما کجا و شما کجا؟! ما شما را موعظه کنیم؟! این اهانت کردن به شماست، ما غلط می­کنیم چنین حرفی به شما بزنیم و بگوییم کار شما در فلان­جا اشتباه بود.

 

 

 

عقل کلّ و مشورت!

 

آیت­الله مولوی قندهاری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آیت­الله ­العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می­فرمودند: این­ که خداوند بیان فرمود: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ»[9] و بعد در تکمیل این آیه بیان شد: «فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ» - هر چه خودت می­دانی تصمیم بگیر - برای این بود که پروردگار عالم دید این­ها نمی­فهمند. وقتی گفته می­شود: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى‏ بَیْنَهُمْ»[10] این­ها باید بگویند: یا رسول الله! شما عقل کلّ هستید، مگر کسی می­تواند در برابر عقل کلّ تصمیم گیری کند؟! این حماقت محض است که منِ جاهل بیایم در مقابل عقل کلّ اظهارنظر کنم و بگویم این کار را بکنید. عقل کلّ بهتر می­فهمد یا من که بخواهم به عقل کلّ مشورت بدهم؟! این بحث بسیار واضح است. اصلاً اگر عقل کلّ حرف من را بپذیرد، آن­­وقت باید به خود عقل کلّ شک کرد.

 

وقتی امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: قرآن­ها را بزنید؛ می­دانستند که این­ها نمی­فهمند و در آخر هم اعتراض کردند. بعد از آن ایشان فرمودند: ابن­عبّاس حَکَم باشد، باز هم اعتراض کردند و گفتند: مگر قرآن نفرموده: «وَ أَمْرُهُمْ شُورى»، ابن­عبّاس از فامیل­های توست و ما او را به عنوان حَکَم نمی­پذیریم. لذا ابوموسی اشعری براساس شورا به وجود آمد، نه براساس عقل کلّ.

 

این را بدانید هیچ موقع در شورا عقل کلّ وجود ندارد، عقل کلّ فقط در معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.

 

مثل این است که کسی که در رشته مقاوم­سازی تحصیلات عالیّه دارد، به یک روستا برود و بگوید: ما می­خواهیم مقاوم­سازی کنیم، شما هم بیایید مشورت به ما بدهید!

 

عقل محض در بین جهل محض!

 

بالاترین ابتلاء امام این است که در بین جهّال قرار گرفته باشد. پیامبر اکرم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) با این­که اشرف انبیاء بودند، اتّفاقاً در جایی قرار گرفتند که جاهل­ترین افراد در آن­جا بودند. اگر به ایران می­آمدند، ایرانی­ها مانند اعراب جاهل نبودند.

 

براساس ادلّه­ای که وجود دارد، جهالت عرب حتّی از آفریقایی­هایی که در جنگل زندگی می­کردند، بیشتر بوده و لذا عداوت­شان هم بیشتر بود. جهالت هر کس بیشتر باشد، عداوت او در مقابل علم و عقل هم بیشتر است.

 

جهل در مقابل عقل است. پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) عقل محض بودند و بین جهل محض فرود آمدند که این بزرگ­ترین مصیبت و ابتلا برای معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.

 

جهل را کم ندانید. در بحث عقل و جهل در اصول کافی، عقل به عنوان مطیع­ترین و جهل بدترین بیان شده است. اصلاً یکی از برنامه­های دشمن این است که از جهل استفاده کند. فکر می­کنید چه عاملی قضیّه عاشورا را به­وجود آورد؟ جهل مردم شام. جهل عامل می­شود ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه)  به شهادت برسند.

 

 

 

اهانت به عقل محض

 

می­خواهم در این جلسه نکته­ای را برای شما افشا ­کنم.

 

این­ که می­گویند: مولی الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بعد از آب دهان انداختن عمرو بن عبدود، بلند شدند، چرخیدند که نکند غضب شخصی باشد و بعد سر او را بریدند؛ اهانتی بزرگ به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) است.

 

اصلاً امام معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نمی­تواند ولو به یک لحظه غضب شخصی داشته باشد. لذا بیان کردن این مطلب اشتباه محض است؛ چون قرآن، معصومین(علیهم صلوات المصلّین) را این­گونه معرّفی می­کند: «لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ»[11]؛ یعنی حتّی رجس هم از آن­ها دور است. ما یک ذنب، یک اثم و یک رجس داریم. رجس یعنی فکرهای به ظاهر خوبی که خطا باشد[12].

 

لذا معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) از رجس هم دور است، آن­وقت چگونه می­توان گفت: مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) بلند شدند و چرخیدند تا خشم خود را از بین ببرند که نکند از روی خشم سر او را ببرند؟!

 

آب دهان عمرو بن عبدود به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)، آب دهان جاهل به عقل محض و علم محض است و ایشان از این جهت بلند شدند و ­چرخیدند که آن جهل را منکوب کنند، نه این­ که غضب خود را منکوب کنند.

 

لذا حقیقت این است که ایشان برای جهلی که این شخص نسبت به اسماءالله و صفات­الله داشت، بلند شدند و چرخیدند تا این جهل را سرکوب کنند و از پروردگار عالم برای او نسبت به اهانت و جسارت به عقل محض و این که او جاهل محض است، طلب مغفرت کنند و بعد از آن برای خدا سر او را بریدند.

 

اصلاً آن معصومی که یک لحظه غضب بر او حاکم شود، معصوم نیست. عقل محض الهی، عصمت کامله ولو به لحظه­ای غضب شخصی ندارد «إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَكُمْ تَطْهیراً».

 

 

 

تکریم عقل محض

 

یک مرتبه وجود مقدّس پیامبر عظیم­الشّأن(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به سجده رفتند و سجده ایشان آن­قدر طول کشید که مردم خسته شدند و یک عدّه بلند شدند. وقتی نماز پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) تمام شد، مردم ­پرسیدند: یا رسول الله! چه شد؟ آیا در سجده وحی نازل شد؟

 

­فرمودند: خیر، این دو سیّد عظیم­الشّأن (امام حسن و امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیهما)) بر دوش من بودند و من به این خاطر سجده را طولانی کردم.

 

درک این مطلب برای بعضی از­ افراد خیلی سخت بود، با خود گفتند: سجده ما این قدر طول بکشد که دو بچّه بر دوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هستند؟!

 

آن­ها نمی­دانستند این دو فقط به عنوان نوه­های پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) مطرح نیستند، بلکه سیّدان شباب اهل الجنّه هستند که خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) هم موظّف به تکریم آن­ها هستند تا دیگران این دو را بشناسند. لذا این امر خدا بود امّا درک آن برای یک عدّه سخت بود.

 

بعضی که می­خواهند بگویند باید بچّه را تکریم کرد، این ماجرا را تعریف می­کنند و می­گویند: ببینید پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نسبت به بچّه­ها چطور برخورد می­کردند؟ چون امام حسن و امام حسین(صلوات اللّه و سلامه علیها) روی دوش ایشان بودند، ایشان سجده را طولانی کردند تا به آن­ها اهانت نشود.

 

من از شما سؤال می­کنم: مگر پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نمی­توانستند در حال سجده و وقتی یک دستشان بر روی زمین بود، آن­ها را آرام بگیرند و پایین آورند، پس چرا این کار را نکردند؟ برای این­ که آن کسانی که روی دوش پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بودند، نور خدا بودند و این را مردم عامّه نمی­فهمند.

 

 

عقل کلّ زیر لگد جهل محض!!!

 

در تاریخ بیان شده که روی سینه خیلی­ها نشسته­اند و سرهایشان را بریده­اند، مثلاً مغول­ها تپّه­ای از سر درست کردند! امّا قضیّه چیست که می­گویند: وقتی شمر پایش را روی سینه ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) گذاشت، رنگ آسمان عوض شد؟!

 

این ­که جهل بر معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) حاکم شود، باعث لرزش عرش می­شود، این مصیبت بسیار بزرگ و سختی است که معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) باید تحمّل کند.

 

این جهل مطلق است که می­خواهد عقل مطلق را سر ببرد. دیگر ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) به عنوان شخص نیست، او عقل است، خداست، اسماءالله و صفات­الله است.

 

شیطان می­خواهد سر خدا را ببرد[13] و برای همین است که رنگ آسمان­ عوض می­شود، گرد و غبار بلند می­شود، عرش می­لرزد، اجنّه گریه می­کنند و اهل آسمان­ها به اشک در می­آیند؛ چون آن­ها می­فهمند.

 

ما فکر می­کنیم به خاطر این است که ایشان، فرزند پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) بودند و می­گوییم: چرا با فرزند پیغمبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) این کار را کردند؟! یکی هم مقاله می­نویسد که بنی­امیّه انتقام گرفتند. آن احمق نمی­فهمد که ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) عقل کلّ و اسماءالله و صفات­الله هستند.

 

لذا ابتلائی بالاتر از ابتلاء ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) این است که عقل کلّ باید زیر لگد جهل محض قرار بگیرد.

 

خلاصه بحث این­ شد که ابتلاء معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) نسبت به امامت­های عمومی متفاوت است. در بحث امامت عمومی گفتیم: باید ابتدا ابتلائات را به خوبی پشت سر بگذارند تا امام شوند امّا در بحث امامت معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) بیان کردیم: آن­ها با این ­که از قبل امام بودند، باز هم به عنوان امام کلّ ابتلا دارند و بزرگترین ابتلاء برای آن­ها جهل بشر است.

 

 

 

تأثیر افعال بر نسل های آینده

 

شاید سؤال شود: پس برای افرادی که یک­باره و بدون ابتلاء سنگین، امام می­شوند، امتحانات چگونه است؟

 

گاهی می­بینیم بعضی از افراد به صورت ظاهر امتحان سختی نمی­دهند امّا یک­باره در یک نورانیّت خاصّی مثل امامت برای خلق قرار می­گیرند. این موارد نتیجه امتحانات اجدادشان است.

 

مثلاً فعل الآن من و شما در آینده اثر دارد، همان­طور که فعل پدران، مادران و اجداد ما اثر گذاشته و امروز، من و شما این هستیم؛ یعنی نتیجه امتحاناتی که آن­ها در زمانی دچار شده­اند، این بوده که ما به­وجود آمده­ایم. لذا گاهی نتیجه امتحانات به نسل بعدی داده می­شود.

 

 


 

[1] روم/ 30

 

[2] سجده/ 24

 

[3] بقره/ 124

 

[4] البته مشروعیّت امام از ناحیه خدا و مقبولیّت او از ناحیه مردم است. گرچه این مقبولیّت با آن چه که الآن در قضایای سیاسی بیان می­كنند، متفاوت است.

 

[5] وسائل‏الشّیعه ج: 27، ص: 131

 

[6] عرض کردیم آغاز بحث مهدویت، امام­شناسی است. ما باید امام­شناسی را بدانیم تا بتوانیم سراغ بحث امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) برویم. اگر این­ها را بدانیم، در حقیقت دیدمان نسبت به همه مسائل حتّی توحید­شناسی عوض می­شود و دید دیگری جلوی ما باز می­شود که حقیقت را می­فهمیم.

 

2   مستدرك‏الوسائل ج: 7  باب: 16  ص: 46 

 

 

 

[8]  پرستش خدا متعلّق به خود خداست، ولی معصومین(علیهم صلوات المصلّین) فرمودند: هر چیزی را که می­خواهید، غیر از ذات احدیّت و پرستش پروردگار عالم، در مورد ما بیان کنید.

 

اصلاً مگر خود پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نفرمودند: «ذِكْرُ عَلِیٍّ عِبَادَةٌ» (مستدرك‏الوسائل، ج: 5، ص: 283)؟! مگر شما چنین روایات شریفی را که در کتاب شریف «بشارة المصطفی لشیعة المرتضی(علیهما الصّلاة و السّلام)»  است، ندیده­­اید و نخوانده­اید؟! اصلاً نظر به مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) عبادت است، «النَّظَرَ إِلَى وَجْهِ الْعَالِمِ عِبَادَةٌ» (وسائل‏الشّیعه، ج: 12، ص: 312) و می­توان گفت: عبادت امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه)؛ یعنی عبادت خدا. منتها اگر کسی بگوید: امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست و من او را عبادت می­کنم، اشتباه است - این بحث سنگینی است  که نمی­توان در این­جا بیان کرد -

 

یک زمانی امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) - ما ایشان را نشناختیم و نمی­شناسیم، تنها عدّه خاصّی ایشان را شناختند - در مبحث خصوصی عرفان­ خود فرموده بودند: اگر یک عدّه به اشتباه­های بزرگ نمی­افتادند، بیان می­کردیم بسیاری از کارهای کسانی که خود امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) آن­ها را محاصره کردند و گردن زدند، درست بود، ولی یک مقدار غلظت آن را بالا بردند و خراب کردند.

 

این مطلب مثل دو باریکه آب می­ماند که کنار هم هستند امّا نباید با هم مخلوط شوند. اگر کمی مخلوط شوند، خراب می­شوند.

 

یک مثال دیگر بزنم، وقتی فتیله در چراغ­های گردسوز تنظیم است، نور خوبی می­دهد و شیشه را هم سیاه نمی­کند امّا اگر فتیله را مقداری بالاتر ببرید، دیگر نور نمی­دهد؛ چون شیشه سیاه و تار می­شود.

 

خیلی از مطالبی که آن­ها راجع به امیرالمؤمنین(صلوات اللّه و سلامه علیه) گفتند، درست بود امّا یک مقدار فتیله را بالا بردند و ایشان را خدا کردند که این کار آن­ها غلط بود.

 

خدا أحد است، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد» امّا از طرفی هم اثبات کردیم که تمام اسماء و صفات خدای أحد در معصومین(علیهم صلوات المصلّین) وجود دارد.

 

اگر خدا بخواهد صحبت کند، در حقیقت باید ردیف داشته باشد تا بتواند صحبت کند امّا پروردگار عالم أحد است - «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَد، اللّهُ الصَّمَد، لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ» از أحد شروع می­شود و باز هم به أحد ختم می­شود - با این تفاسیر آیا واقعاً قرآن کریم و مجید الهی، این کلام­الله، حقیقت کلام خداست؟!

 

مثل این است که فردی که دانشمند و در اوج است، باید با دانشمندی که او هم در اوج است، هم­کلام شود. خداوند چون ردیفی ندارد که هم­کلام او شود، پس کلام خدا نازل است.

 

اولیاء الهی برخی مواقع مزاح­هایی می­کردند - البته من می­ترسم آن­ها را بگویم؛ چون گاهی عقل­مان نمی­کشد، قاطی می­کنیم، تلو تلو می­خوریم و سرمان به دیوار می­خورد - آیت­الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: بعضی از چیزهایی که ما داریم، خدا ندارد. درست است که خدا بی­نیاز است امّا مثلاً ما کفو داریم، خدا کفو ندارد. اگر می­تواند کفو پیدا کند، خودش هم می­گوید: من کفو ندارم. یا ما هم­زبان داریم، خدا هم­زبان ندارد. هم­زبان خدا باید مثل خود خدا باشد تا بتواند هم­زبان او شود.

 

کبـوتـر با کبـوتر، بــاز با بــاز                                       کند هم­جنس با هم­جنس پرواز

 

خدا هم­زبان ندارد، در نتیجه قرآن کریم و مجید الهی، نازله کلام­الله است. اصلاً هر چه که هست، نازله است. وقتی ذات پروردگار عالم کفوی ندارد و نمی­دانیم چیست، چگونه می­خواهیم اسماء او را ببینیم و بفهمیم؟! پروردگار عالم ردیفی ندارد که بخواهیم اسماء او را به حقیقت اسماء بفهمیم. هیچ کس نمی­تواند اسماء و صفات خدا را بفهمد.

 

لذا هنر پروردگار عالم هم این است که تمام اسماء و صفات خود را در قالب جسم (امیرالمؤمنین و دیگر حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین)) آورد و به همین خاطر فرمود: «فَتَبارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقین» (مؤمنون/ 14).

 

پس اگر معصومین(علیهم صلوات المصلّین) نبودند، اصلاً خداشناسی معنا نداشت؛ چون باید کسی ردیف خدا باشد تا بتواند او را بشناسد. حال که ردیف ندارد، پس اصلاً به هیچ طریقی شناخته نمی­شود. ما نه می­توانیم بفهمیم صفت او چیست و نه می­توانیم بفهمیم اسم او چیست.

 

آن­وقت ما خدایی را که از طرفی ذاتش خط قرمز است و هیچ­کس نمی­داند و از طرف دیگر اسماء و صفاتش هم شناخته نمی­شود؛ یعنی هیچ چیزی از او شناخته شده نیست، چگونه پرستش و عبادت کنیم؟! اصلاً آیا قابل پرستش هست که انتظار عبادتی از ما داشته باشد؟!

 

پروردگار عالم برای این­ که مردم او را عبادت کنند، هنر نمایی کرد و اسماء و صفاتش را در قالب جسم آورد.

 

این را هم بدانید که اصل اسماء و صفات، جسم­ناپذیر است؛ چون اصل ذات، جسم­ناپذیر است. لذا این اسماء و صفاتی که در قالب جسم آمده، نازله و برای این­ است که مخلوق - که از باب مفعول، یعنی فعل فاعل و محدود است - آن­ها را بفهمد. پس این اسماء و صفات خدا حقیقی نیست و نازله است.

 

خداوند در قرآن می­فرماید: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» (نور/ 35)،  مگر خدا نور است؟! اگر کسی تصوّر کند خدا نور است، برای خدا جسمیّت قائل شده است؛ چون هر چیزی که قابل رؤیت باشد، جسمیّت دارد. نور هم قابل رؤیت است، پس جسمیّت دارد.

 

حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) بیان فرمودند: ما قبل از خلقت نور بودیم. لذا «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» یعنی بدانید که اگر می­خواهید خدا را  بشناسید، خدا نور سماوات و ارض یعنی معصوم(علیه الصّلوة و السّلام) است.

 

البته این­طور نیست که بگوییم معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خدا هستند، این مطلب خیلی ظریف و به باریکی مو است. حقّ و باطل همیشه این­گونه هستند و باید خیلی کیّس و زیرک بود و تقوای الهی بالا داشت تا مطالب را فهمید.

 

 معصومین(علیهم صلوات المصلّین) خدا نیستند و خدا هستند، «ها عَلِیٌّ بَشَرٌ کَیفَ بَشَر». «مَن أَرادَ اللّه بَدَأَ بِکُم»، «بِکُم فَتحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم» (فرازهایی از زیارت جامعه کبیره) اصلاً خدا به طریق معصومین(علیهم صلوات المصلّین) آغاز کرد و ختم هم به آن­ها است.

 

لذا وقتی بیان می­شود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»، یک بحث علمی در مورد نور این است که انتهای نور، ظلمت نیست؛ یعنی انتهای نور هم نور است. شب هیچ موقع شب نیست؛ چون نور حرکت دارد و از سمتی به سمت دیگر می­رود، پس هیچ­گاه خاموش نمی­شود.

 

لذا «بِکُم فَتحَ اللّه وَ بِکُم یَختِم» یعنی به نور آغاز شد و به نور هم ختم می­شود و این­طور نیست که نهایت آن ظلمت باشد. آن­ها آغاز کردند و آخر هم به دست آن­هاست.

 

شفاعت یعنی چه؟ این ­که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) به مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) فرمودند: «أنتَ المیزان» یعنی چه؟ «أنتَ الصِّراط» یعنی چه؟ «نَحنُ صِراطُ اللّه» (عیون المعجزات، ص: 76) یعنی چه؟ این­ که در زیارت جامعه کبیره هم بیان می­کنیم: «أنتُمُ الصِّراطُ الأقوَم» یعنی چه؟

 

به تعبیر دیگر اگر خدا بخواهد خودش مستقیم بیاید، باید جسم شود و چون جسم نیست، باز هم فردای قیامت تقسیم بهشت و جهنّم «قَسِیمُ النَّارِ وَ الْجَنَّةِ» (بحارالأنوار، ج: 7 ص: 194) به دست مولی­الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) است و اوست که می­گوید چه کسی به بهشت برود.

 

لذا «نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» همیشگی است، برای یک زمان خاص یا یک مکان خاص نیست. منتها یک عدّه خراب کردند و مقداری فتیله را بالا بردند.

 

امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) به نقل از آیت­الله العظمی شاه­آبادی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: بعضی از این­ افراد به خاطر این ­که زیاد فهمیده بودند، قاطی کردند و گفتند: امیرالمؤمنین(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، خداست.

 

بعضی مواقع انسان از زیاد فهمیدن هم قاطی می­کند. خوب است انسان تا یک حدّی بفهمد. اگر بیش از حد بفهمیم، گیج می­شویم. به اندازه فهمیدن خوب است، «خَیْرُ الْأُمُورِ أَوْسَطُهَا» (كافی، ج: 6 ص: 541) در همه جا مصداق دارد.

 

زیارت جامعه تنها زیارتی است که گفته­اند وقتی می­خواهید خواندن آن را شروع کنید، باید صد بار «اللّه­ اکبر» بگویید. این صد بار «اللّه­ اکبر» گفتن برای چیست؟ برای این ­که مطالبی در زیارت جامعه است که آدم قاطی می­کند.

 

یک رمزگشایی دیگر بکنم، خدا آیت­الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان بیان فرمودند: دو نوع «اللّه­ اکبر» می­گویند، یک عدّه صد بار «اللّه­ اکبر» می­گویند تا یک­ سری از حقایق زیارت جامعه بسته شود، نفهمند و فقط آن را بخوانند. وقتی «اللّه­ اکبر» می­گویند، غرق در بزرگی حضرت حقّ می­شوند و دیگر زیارت جامعه را که می­خوانند، نمی­فهمند.

 

امّا عدّه دیگری که «اللّه­ اکبر» می­گویند، با بیان هر یک از «اللّه­ اکبر» ها به اکبریّت «اللّه­» بیشتر پی می­برند، از این «اللّه­ اکبر» تا آن «اللّه­ اکبر» خیلی از مطالب برایشان روشن می­شود و زیارت جامعه را بیشتر می­فهمند. موقعی هم که زیارت جامعه را می­فهمند، دیوانه می­شوند که این­ معصومین(علیهم صلوات المصلّین) کیستند!

 

پس با این «اللّه­ اکبر» ها یا حقایق را می­بندند تا نفهمیم و فقط زیارت جامعه را بخوانیم، یا باز می­کنند، می­فهمیم و بعد دیوانه می­شویم. البته این دیوانگی هم عالمی دارد.

 

لذا این «اللّه­ اکبر» ها باید شمرده و با یک تسبیح کامل گفته شود که کمتر یا بیشتر از صد بار نشود. اگر یک موقع بیشتر شد، قصد رجاء داشته باشیم و بگوییم: خدایا! اگر بیشتر شد، حواسم نبود.

 

ما گاهی همین­طور تند تند «اللّه­ اکبر» می­گوییم و نمی­فهمیم که چه گفتیم؛ این غلط است و نمی­شود با زیارت جامعه شوخی کرد.

 

پس با توجّه به این مطالب، ما نمی­خواهیم بگوییم مولی­الموالی(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست.

 

[9]  آل­عمران/ 159

 

[10]  شوری/ 38

 

[11]  - احزاب/ 33

 

[12]  مثلاً در یک تعاونی،­ می­خواستند قرعه­کشی ­کنند و فرش بدهند. وقتی قرعه­ها را انداختند، اسم حسن آقا در آمد، شما پیش خودت می­گویی: من به خانه حسن آقا رفتم، او چند تخته فرش در خانه خود دارد، بهتر است این فرش را به حسین آقا بدهیم که فرش ندارد.

 

قصد شما خیر است امّا یک لحظه به خودت می­آیی و می­گویی: چون اسم این کار قرعه­کشی برای اعضای تعاونی بود و نگفتیم: هر کس نیاز دارد به او فرش می­دهیم، پس حالا که اسم حسن آقا درآمده، به من مربوط نیست که ایشان فرش دارد. اگر هم دلم سوخته و می­خواهم به حسین آقا کمک کنم، باید به حسن آقا بگویم: حسن آقا جان! شما که فرش دارید، اجازه بدهید این فرش را به حسین آقا بدهیم.

 

عزیزان! خوب دقّت بفرمایید با این که در آن لحظه تصوّرم این بود که دارم کار خیر می­کنم امّا تصوّرم اشتباه بود و این رجس است.

 

[13] عرض کردیم معصومین(علیهم صلوات المصلّین) اسماء و صفات کامله پروردگار عالم هستند. طبیعی است که خدا جسم ندارد، «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ». این ­که مثال می­زنیم شیطان سر خدا را می­برد؛ یعنی سر خوبی­ها را می­برد. چون ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) مجسّمه تمام صفات و اسماء الهی هستند.

 

ما نمی­گوییم که ابی­عبدالله(صلوات اللّه و سلامه علیه) خداست. «العاقِلُ یَکفیهِ اِلاِشارَة»، برای هر عاقلی واضح است که وقتی می­گوییم: شیطان سر خدا را می­برد؛ یعنی سر مظهر تمام خوبی­ها را می­برد و إلّا مگر خدا جسم است که کسی بخواهد سرش را ببرد یا نبرد؟! این یک تمثیل است.

 



ارسال نظر برای این مطلب


کد امنیتی رفرش